انتشار به مناسبت درگذشت آزاده حسن ذریه زهرایی؛
شاید باورتان نشود ولی روز آزادی از بین آن جمعیت زیاد، تنها نگاهم روی یک دختر کوچک ماند. دختری که نمی شناختمش.
وقتی بیمار میشدیم، ما را به بهداری میبردند و به هر کدام یک حبه قرص میدادند و درمان تمام میشد. همین مسأله سبب شد تا اسرا به فکر چاره بیفتند.
خاطره آزاده «حمیدرضا جدیدیان»؛
به علت کمبود آب جهت افطار کردن مجبور بودیم آب را سهمیه بندی کنیم تا به همه به یک نسبت آب برسد. یک شب یکی از بچهها که سنش نزدیک ۱۸ سال بود سهمیه آبش را .....
سید رضی نبوی چاشمی پسرخاله شهید سردار سید رضی موسوی چاشمی است، که میگوید ۲۱ ماه در هشت سال جنگ تحمیلی برای دفاع از وطن نقشآفرینی کرد و پنج سال به اسارت رژیم بعثی درآمد.
بعد از ظهر یکی از روزها، یکی از رفقایم موقع قدم زدن از نگهبانها شنیده بود که با خنده به هم میگفتند: «امشب کدوی هارونی رو میدزدیم، میپزیم، میخوریم و داغش رو به دلش میذاریم.»
تصور کنید ما در سال یک شب داریم که بلندترین شب سال است و از یک هفته قبل برای این شب نقشه می کشیم اما در اسارت هرشبش شب یلدا بود.
خاطره کوتاه آزاده سلامالله کاظمخانی؛
«این اواخر بعد از آتشبس که آزادی بیشتری داشتیم برای سرگرمی و به مناسبت دفاع مقدس برنامههایی از جمله مسابقات قرآن کریم و مسابقات حفظ حدیث و مسابقات فوتبال و مسابقات دیگر اجرا میکردیم.
خاطره کوتاه آزاده علیاصغر نامداری؛
علیاصغر نامداری یکی از آزادگان دوران دفاع مقدس درباره روزهای اسارتش نقل میکند: «بچهها در اردوگاه موصل ۳ روی بعضی از نگهبانهای بعثی که بیجهت اسرا را اذیت میکردند، اسمهای عجیب و غریبی گذاشته بودند.
فرزند ماشاءاله بویه رازی آزاده ده سال اسارت؛
حسین فرزند ماشاءاله بویه رازی است که ١٠ سال از عمرش را در غربت و اسارت گذرانده است. او می گوید وقتی بهجای قدرشناسی زخم زبان میشنید، قلبش آتش میگرفت.
خاطره از آزاده غلامحسین کهن؛
بچه ها با دیدن دوربین، به نقشه موذیانه دشمن پی برده، سریع وارد آسایشگاه شدند. به دستور فرمانده اردوگاه، عراقیها با زور و کتک چند نفر از بچه ها را به پای میز و دوربین کشیدند.