خاطره کوتاه آزاده سیفالله صفایی؛
هفتاد روز میگذشت که ما در آسایشگاههای بعثیها زندانی بودیم. یک روز مسئول اسارتگاه آمد و گفت: «از طرف صدام، رئیسجمهور عراق برایتان هدیه فرستاده شده است که فردا به شما میدهیم.»
خاطره کوتاه آزاده جواد بکمحمدیان؛
جانباز و آزاده «جواد بکمحمدیان» اظهار داشت: پاسداران برای عراقیها بسیار مهم بودند و آنها را پاسدار خمینی صدا میکردند. بعثیها در دوران اسارت یک پنکه مخصوص فرماندهان و پاسداران در نظر گرفته بودند.
خاطره کوتاه آزاده عادل خانی؛
بعثی ها با شکنجه گوشت پشت عمواسد را به شکل یک اُردک کنده بودند. بعدها که حال عمواسد بهتر شده بود به شوخی به او میگفتم: «عمواسد به جوجه اُردک زشت آب و دانه دادی یا نه؟» او با مهربانی همیشگیاش لبخند میزد.
خاطرات آزاده عزیزالله فرخی؛
ماجرای مجروحیت و اسارت «عزیزالله فرخی» از وقایع نادری است که میتواند برای یک انسان رخ دهد.
خاطره آزاده عباسعلی مؤمن؛
رضا گفت: «عباس سه تا ترکش ریز تو کمرم است که سر یک ترکش بیرون آمده به لباسم گیر میکند. چنان درد دارد که طاقت ندارم. بیا با همون ناخنگیر بکش بیرون!»
خاطرات آزاده عزیزالله فرجیزاده؛
هنگام خداحافظی با همسرم اوج نگرانی و استرس را در چهره رنگپریدهاش میدیدم. اصلاً راضی به رفتنم نبود و مرتب نگرانیاش از آینده خود و فرزندان خانه کوچکمان را بیان میکرد.
خاطرات آزاده مرتضی صادقی؛
کلاسهای سوادآموزی و آموزش قرآن برگزار میکردیم و بابت هر کدام نگهبان داشتیم. عراقیها هم مدام سرکشی میکردند و ما با احتیاط کامل عمل میکردیم. در ایام محرم هم زیر پتو گریه و برای امام حسین(ع) عزاداری میکردیم.
امروز وقتی ما می گوییم «عراقی ها» خیلی ها فکر می کنند جنگ ما جنگ دو گروه مسلمان بوده است. مسلمان و مسلمان، و تحلیل هایی می گذارند که آن تحلیل ها واقعا تعجب آور است.
آزاده سید رضا موسوی معتقد است؛ مجاهدت، ایثار و خودگذشتگی مردم کرمانشاه باعث زمینگیر شدن دشمن بعثی در این استان شد بطوریکه عراقیها بجز چند روز اول جنگ تحمیلی هیچ پیشروی به داخل خاک کرمانشاه نداشتند.
«عبدالمجید خزایی» سومین اسیر جنگ ایران و عراق از ماجرای اسارتش گفت: هنوز جنگ آغاز نشده بود که توسط ضدانقلاب اسیر شدم و در سه مرحله زندان از مرز ایران دور و دورتر شدم.