در روزهای باقی مانده تا آزادی دغدغه اصلیام بردن نوشتههای اسارتیام بود. با خودم گفتم عراقیها به نامههای صلیب گیر نمیدهند. دست به کار شدم و مطالبی که میخواستم ببرم را روی آنها نوشتم.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، در روزهای باقی مانده تا آزادی دغدغه اصلیام بردن نوشتههای اسارتیام بود. با خودم گفتم عراقیها به نامههای صلیب گیر نمیدهند. دست به کار شدم و مطالبی که میخواستم ببرم را روی آنها نوشتم. پایین یکی از نامههایم نوشتم:
بسم رب العرش و الملکوت.
خوشا به نغمهسرایان غم که چون بلبلی بر بوستان سجود، بر مسلک جلای قلب حد لایتناهی معبود را می ستایند. خوشا بدان پرکشیدگان به عرش که چون مرغان هوا با دو بال عرفان ذات اقدس حق را به دیده دل بینند. به نظاره بر راستای وجود دوست نام خویش را ز صفحة خاکیان حذف نموده و نام نکوی جاودانگی به روی بر گرفتند.
خدایا اگر من آن بندهام که اسیر دنیا و چهره پرفریبش گشتم؛ اگر من آن بندهام که نفس را به دام هوا انداخته و لباس غفلت به روح پوشاندم؛ تو آن یکتا الهی که یادت سکینت قلوب ماست.
مرغ باغ ملکوتم نیام از عالم خاک/ چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم.
الهی ای آنکه گفتار به نام تو و کردار به یاد توست، مرا دریاب. سالها به غفلتم خود را کسی می دیدم. درمقابل نور وجه تو روی سیاه خویش را علم نمودم. در تکاپوی هوا نفس را آنجا که نباید، بردم. اکنون عبدی خوار، اسیری زبون و بندهای پشیمانم. دیگر بس است؛ افسار مرا برگیر تا که نغمة آزادی بر لب آرم. افسار مرا برگیر و آنجا ببر که مرغان عشق بر جنت ملکوتیات در نوای خوشاند.
پایین یکی دیگر از نامه هایم شعرگونه زیر درباره خدا را نوشتم:
بر آسمان و بر زمین گشته نشانت جلوهگر
هر که تویی مأوای او مأوا نمیخواهد دگر
بگرفته با امیدها دست نیازم سوی تو
گر رد کنی این دست را آیم به صدبار دگر
گاهی به مسجد میروم گه بر در ویرانه¬ام
دائم به ذکر و یاد تو چون عاشقی دیوانه¬ام
حاجی به دور کعبهات با پای میچرخد ولی
من در طواف دل به تو پروانهام پروانهام
بار گران باید کشد بر دوش پیر خانقا
شاید که ماند روح او بر حالت معنا بقا
گر سر شود یک لحظه از عمرم به پای یاد تو
عمرم همه فانی شود آن لحظه ماند بر بقا
پایین یکی دیگر از نامههایم شعرگونه زیر درباره امام زمان (عج) را نوشتم:
در نهان گفت به تن روح که بیمار شدم
خسته گردیدم و در دام گرفتار شدم
دوش پروانه شدم بال کشیدم در خواب
عازم دیدن آن چهرة دلدار شدم
بس که کردار خجل کرده مرا در بر او
ناگهان شرم ز او کرده و بیدار شدم
بار کردار ز یکسو و دگر غصة او
از خود و جز خود و هر سفسطه بیزار شدم
رفت ایام ز کف عاقبت عمر چنین
خسته و بی رمق از کثرت این بار شدم
ای دل از غصة جانسوز کجا روی کنم
در دل تاری شب بی کس و بی یار شدم
مرکب روح بشد خسته از این تاخت¬وتاز
روح چون خفته اسیر تن مردار شدم
بس که امید مرا برد به منظور چنین
شاد و مسرور بر این هالة پندار شدم
از غم هجر رخش سمعب بیمار بگفت
آن غم یار چنین کرد که بیمار شدم
پایین یکی دیگر از نامه هایم شعرگونه زیر درباره امام خمینی (ره) را نوشتم:
هر غنچه چون گلی شد، بلبل بر او در آید
در انتظار شاید، بویی ز دلبر آید
با عطر گل نوشتم، نام تو ای اماما
بر قلب خود که دائم، نامت ز دل بر آید
روحم کنار خاکت، پر میکشد چو بلبل
جسمم درون زندان، با دیدة تر آید
در سوگ تو چو شمعی، سوزم بتا سحرگاه
دارم به دل که روزی، فصل سفر سر آید
آیم کنار خاکت، جانا زنم به سینه
شاید که عقدهها از، قلبم دمی در آید
تا زندهام شعارم، این باشد و نه جز این
سمعب هزار بار از، خاک تو کمتر آید
پایین یکی دیگر از نامههایم دوبیتی زیر را نوشتم:
دوست دارم مرغ باشم در فضا پر بر کشم
لیک در زندان فتاده گوشهای و بیکسم
کس به جز الله در زندان ندارم یار لیک
صبح و شب گویم به مولایم سلام الله علیک
راوی: سیدمحمدعلی بصری
برگرفته از کتاب زمستان میگذرد
◈ جهت خرید نسخه فیزیکی اینجا کلیک کنید
◈ جهت خرید نسخه الکترونیکی اینجا کلیک کنید
انتهای پیام/
برای ورود به ویکی آزادگان اینجا کلیک کنید / www.wikiazadegan.com