چهارمین عصر خاطره الماسهای درخشان؛
«یکی از افسران عراقی که در طول سال هرگز چنین پیشنهادی نمیداد، در ماه رمضان گفت نظرتان چیست یک قهوهخانه در کنار آسایشگاه بزنیم تا هرکس بخواهد چای یا خوراکی مصرف کند؟
چهارمین عصر خاطره الماسهای درخشان؛
آزادگان اردوگاه تکریت ۱۲، با کمترین امکانات، روزه گرفتند، افطار کردند و حتی برای عید فطر شیرینی تهیه کردند. اما نماز جماعت برایشان ممنوع بود. راهحل چه بود؟
چهارمین عصر خاطره الماسهای درخشان؛
در شرایط سخت، از یکدیگر مراقبت میکردیم. وقتی اسیر جدیدی وارد میشد، بچهها برایش تدارکات فراهم میکردند. یک بار انار دادند و آن را دانهدانه تقسیم کردیم، هر نفر ده دانه میخورد.
ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۱ در اردوگاه اسرا، رنگ و بویی متفاوت داشت. پیروزیهای جبهههای نبرد، آزادی خرمشهر و حضور سید آزادگان، روحیهای مضاعف به اسرا بخشیده بود. اما دشمن تاب این شکوه معنوی را نیاورد و با شبیخونی ناجوانمردانه، رمضان را به صحنهای از شکنجه و سرکوب تبدیل کرد...
ماه رمضان سال ۱۳۶۰، اسیرانی که روزهداری را انتخاب کردند، با آزمونی دشوار روبهرو شدند؛ گرمای تابستان، تشنگی طولانی، غذای اندک. اما چیزی در وجودشان بود که این سختیها را کمرنگ میکرد: امید، ایمان و همدلی.
آب؛ برای بسیاری از اسیران، تنها آرزوی لحظههای جانکاه اردوگاههای بعثی بود. اما وقتی ژنرال عبدالرشید برای تحقیر اسرا قدم پیش گذاشت، یکی از آزادگان ایران زمین پاسخی داد که نهتنها او را کیش و مات کرد، بلکه برای همیشه نامش را جاودانه ساخت.
سومین عصر خاطره الماسهای درخشان؛
در دل اسارت، آزادگان نهتنها تسلیم نشدند، بلکه با قلم، هنر و اراده، صدای انقلاب را زنده نگه داشتند. علی علیلو از آن روزها میگوید.
سومین عصر خاطره الماسهای درخشان؛
صدای شکستن جمجمههای شهدا زیر تانکهای دشمن، جراحتی که با بانداژ دشمن بسته شد و تصمیمی که چندین بار برای اعدام یک اسیر گرفته شد؛ اینها تنها بخشی از خاطرات او بود.
در دل اردوگاههای عراق، هر خندهای قیمتی داشت؛ اما آزادگان ایرانی با هوشمندی و شجاعت، حتی برای چند دقیقه شادی، دست از تلاش برنمیداشتند. سید مصطفی میرشجاع یکی از این لحظات را روایت میکند.
سید آزادگان، در دل اسارت، از پیروزی بر نفس بهعنوان مقدمهای برای پیروزیهای بزرگتر سخن گفت و آزادگان را به تقویت روحیه مقاومت و خدمت به برادران خود فراخواند.