سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
/ خاطـرات

خاطرات آزادگان

فجرِ رهایی| این حلوا بمب است!
خاطرات آزاده حسنعلی یزدانی؛
حکایت برگزاری مراسم جشن سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در دوران اسارت برای آزادگان سرافراز ایران اسلامی شنیدنی است، آن هم از زبان فرزندان مقاوم و مومن ایران.
فجرِ رهایی| برگزاری نمایشگاه عکس در اسارت
یکی دیگر از برنامه‌ها، برگزاری نمایشگاه عکس از مجموعه عکس‌هایی بود که برای بچه‌ها از ایران فرستاده بودند. علاوه بر اینها، تصاویری از امام خمینی (رحمه الله) و آیت‌الله خامنه‌ای کشیده می‌شد.
در دوران اسارت مسیر برادری و کمک را پیش گرفته بودیم
خاطرات آزاده مجتبی جعفری؛
ما در دوران اسارت مسیر برادری و کمک را پیش گرفته بودیم چرا که به ما آموزش داده بودند تا در کنار یکدیگر باشیم و از دیگران حمایت کنیم تا از لحاظ روحی و جسمی آسیب نبینیم.
فجرِ رهایی| خاطرات آزادگان از گرامیداشت دهه فجر در اردوگاه های عراق
همیشه برنامه‏ هایمان را با محوریت مسأله امام و ارزشها و ایدئولوژیهای انقلاب برگزار می‏ کردیم و افکار امام را به بچه‏ ها می‏ رساندیم.
موصل ۴، اردوگاه پاسداران خمینی(ره)/ به منافقین اجازه ورود به اردوگاه را ندادیم
عراقی‌ها اسم اردوگاه موصل ۴ را قفس الحروس الخمینی(اردوگاه پاسداران خمینی) گذاشته بودند چراکه با وجود حجت الاسلام ابوترابی‌فرد، اسرا در این اردوگاه برای خود حکومتی تشکیل داده بودند.
روایتی از آخرین شهید اسارت در اردوگاه‌های عراق
حسین ابتدا به اردوگاه ۱۱ منتقل شد. او بعد از حضورش در اردوگاه در همان ابتدا عکس صدام را که در جهت قبله نصب شده بود، پاره کرد.
انتقام بی رحمانه بعثی‌ها از اسرای ایرانی به خاطر پیروزی در کربلای ۵
خاطرات آزاده محسن جام بزرگ؛
زمانی که عملیات کربلای 5 با موفقیت رو به رو و پیروز شد بعثی‌ها به شدت ناراحت و عصبانی شدند و به خاطر تخلیه خود از ما خواستند تا به امام خمینی(ره) توهین کنیم .
در اسارت چه مسلمان و چه مسیحی (ارمنی) فرقی با هم نداشتیم
خاطرات آزاده امیل گریگوریان؛
ما در اسارت نماینده یکایک افراد ملت ایران بودیم، چه مسلمان و چه مسیحی (ارمنی)، فرقی با هم نداشتیم و باید تمام مشکلات موجود را پشت سر گذارده و به کشور خود ایران باز می‌گشتیم.»
طراحی عکس شهید مهدی باکری در اسارت
یکی از رزمنده‌ها عکس شهید مهدی باکری را با خود وارد اردوگاه کرده بود. آن عکس را به من داد و آن را روی پارچه‌ی دشداشه‌ی عربی کشیدم.
آزادی رو وقتی باورمی‌کنم که پامو تو خاک ایران گذاشته باشم
خاطرات آزاده علی هادی‌تبار؛
آن شب احتمالاً آخرین شبی بود که در اردوگاه می‌خوابیدم. من مثل همیشه به خودم می‌گفتم‌: «نباید به هیچ خبری اعتماد کنم، آزادی رو وقتی باورمی‌کنم که پامو تو خاک ایران گذاشته باشم».

آخرین خاطرات

پس زمینه خبرنگار افتخاری
صفحه ویژه سید آزادگان