سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
/ خاطـرات

خاطرات آزادگان

سید اخلاق| چه افتخاری بالاتر از خدمت به اسرا
حاج‌آقا رفت و کنار آشپزها نشست، شروع کرد به پوست‌کندن بادمجان‌ها و پاک‌کردن سبزی‌ها. بچه‌ها ناراحت شدند، گفتند «شما چرا زحمت می‌کشین، اجازه بدین خودمون این کارا رو انجام می‌دیم»...
وقتی یک خواب از رازی سر به مهری پرده بر می‌دارد
آقای ابوترابی وارد محل کار افسر ارشد بعثی شده و با همان متانت همیشگی منتظر می ماند تا دلیل احضار خود را بداند. افسر بعثی مانده است چه بگوید و چگونه بگوید.
اسراء با نام امام خمینی(ره) عشق‌ورزی می‌کردند
خاطرات آزاده غلامرضا احمدی؛
بیش‌از ۹۵ درصد اسراء حضرت امام(ره) را از نزدیک ندیده بودند اما با نام ایشان عشق‌ورزی و زندگی می‌کردند که َتمامی تلخی‌ها و محرومیت‌ها برای آنان رنگ می‌باخت.
سید اخلاق| ابوترابی همه را جذب معرفتش کرد
حاج‌آقا سر جای خود دو زانو می‌نشست، ولی هرکس برای احوالپرسی یا هر موضوعی دیگر نزد ایشان می‌آمد، آن بزرگوار، تمام‌قد در مقابلش به احترام می‌ایستاد.
سید اخلاق| وقتی که نماینده صلیب سرخ برای سید آزادگان گریه کرد
نمایندگان صلیب‌سرخ که وارد اردوگاه شدند حاج‌آقا به بچه‌ها توصیه کرد برایشان ناهار تدارک ببینند. بچه‌ها همان غذای اسارتی را آماده کردند و به گرمی از آنها پذیرایی شد.
سید اخلاق| احترام نظامی تیمسار نزار به حاج‌آقا ابوترابی
وجود سیدعلی‌اکبر ابوترابی برای آزادگان در اسارت یک نعمت بزرگ بود. گویی خدا او را فرستاده بود تا در دوران سخت اسارت، مراقب جسم و جان و روح آزادگان باشد.
فرزند آزاده‌ای که خاطرات پدرش را زنده کرد
گفتگو با نویسنده تکه‌های کوچک سیب؛
تکه‌های کوچک سیب روایت مرحوم حسینعلی رحیمی‌حاجی‌آبادی، آزاده‌ای از روستای حاجی‌آباد، از توابع نجف‌‌‌آباد اصفهان است.
نشست عصر «خاطره آزادگان» با حضور جمعی از آزادگان برگزار شد
نشست عصر «خاطره آزادگان» با حضور جمعی از آزادگان هشت سال جنگ تحمیلی در سرای ناشران دفاع مقدس در سی و چهارمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران برگزار شد.
همیشه فکر شهادت را داشتم؛ اما به اسارت فکر نمی‌کردم
خاطرات آزاده «منصور قشقایی»؛
بعثی‌ها ما را از دو طرف قیچی کرده بودند؛ ما درست در محاصره عراقی‌ها بودیم. همیشه فکر شهادت را داشتم؛ اما به اسارت فکر نمی‌کردم. حتی به ذهنم هم نمی‌رسید که اسیر بشوم. امیدم به شهادت بود.
در سن ۲۶ سالگی همسر و فرزندانم را به خدا سپردم و راهی جبهه شدم
خاطرات آزاده «صفر پوسه»؛
صفر پوسه یکی از آزادگان و جانبازان شهر دیر است که با وجود داشتن چهار فرزند مشتاقانه به جبهه رفت و به اسارت نیروهای بعثی درآمد و بیش از هشت سال در زندان‌های عراق شکنجه شد.
« قبلی ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ صفحه ۱۲ از ۴۹ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ بعدی »

آخرین خاطرات

پس زمینه خبرنگار افتخاری
صفحه ویژه سید آزادگان