در آستانه ورود به ماه محرم منتشر شد؛
به مناسبت نزدیک شدن به ایام محرم و سالروز ورود آزادگان به میهن خاطره ای در مورد نحوه عزاداری آزادگان ایرانی در اسارت از آزاده سید ربیع سیادت منتشر شد.
روایت عاشقانهترین بازگشت(۱۱)؛
شیرینترین و بهترین ایام زندگی ما همین مرحلة تبادل بود. ما در یک حالت بیم و امید زندگی میکردیم. تبادل اسرا از اسرای قدیمیصلیبدیده شروع شده بود. اولین گروه را با هواپیما بردند....
روایت عاشقانهترین بازگشت(۱۰)؛
وارد خاک ایران و مرز خسروی که شدیم دیدم که همه فریاد می زنند: هوشنگ پایدار ... برایم خیلی عجیب بود که کسی مرا به اسم صدا می کند...
روایت عاشقانهترین بازگشت(۱۰)؛
به منزل پسر عمویم رفتیم. بر دستان جمعیت بهسوی مادرم پر کشیدم. چشمم که به نگاه مهربانش افتاد از خودبی خود شدم. متوجه نشدم چهجوری بهسویش دویدم. یکهو خودم را در آغوش مهربانش دیدم....
روایت عاشقانهترین بازگشت(۹)؛
26 مرداد مصادف با سالروز آزاده های جنگ تحمیلی است و اولین گروه از آزادگان در این تاریخ در سال 1369 بعد از تحمل سال ها اسارت با توفیق خدای متعال به میهن اسلامی بازگشتند.
روایت عاشقانهترین بازگشت(۷)؛
نیمۀ اول مردادماه 1369 از طریق رسانهها باخبر شدیم که صدام به کشور کویت حمله کرده و آن را تحت اشغال خود درآورده است. با این اوضاع صدام خود را درگیر چالشی دیگر و مخمصهای بزرگ کرد.
روایت عاشقانهترین بازگشت(۶)؛
بهمحضاینکه اتوبوسها راه افتادند، در سکوتِ داخل اتوبوس صدای موسیقی از رادیو شنیده شد، یکی از بچهها به رانندة اتوبوس گفت: «آقای راننده، چرا رادیوخارجی گرفتید، گناه دارد!» راننده پاسخ داد...
روایت عاشقانهترین بازگشت(۵)؛
22 مرداد بود، ساعت حدود 11 صبح بود که از بلندگوها اعلام کردند اطلاعیهای مهم ازطرف سیدالرئیس صدام بهزودی قرائت میشود. همه جمع شدیم زیر بلندگوها. نگران بودیم که دوباره صدام چه خوابی برایمان دیده است.
روایت عاشقانهترین بازگشت(۴)؛
آزاده سرافراز علیاکبر فندرسکی در 4 تیرماه 1367 در عملیات تک عراقیها به جزیرهٔ مجنون، که در عراق به عملیات مرحلهٔ دوم توکلنا علیالله 4 معروف است، درحالیکه به سختی از ناحیة دست و پا مجروح شده بود، به اسارت نیروهای بعثی درآمد.
روایت عاشقانهترین بازگشت(۳)؛
روی صندلی هواپیما که نشستیم، پوست پستههایی که آنجا ریخته بود به ما دهنکجی میکرد؟ بازمانده پستههایی بود که اُسرای عراقی خورده بودند. ما از کله سحر نه صبحانه خورده بودیم، نه ناهار و نه حتی یک لیوان آب!