تکههای کوچک سیب روایت مرحوم حسینعلی رحیمیحاجیآبادی، آزادهای از روستای حاجیآباد، از توابع نجفآباد اصفهان است.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، تکههای کوچک سیب روایت مرحوم حسینعلی رحیمیحاجیآبادی، آزادهای از روستای حاجیآباد، از توابع نجفآباد اصفهان است.
حسینعلی رحیمی در سال 1342 در خانوادهای روحانی و مبارز چشم به جهان گشود و در خرداد 1357 بعد از قبولی در پایهی سوم راهنمایی، بهسفارش پدرش به مدرسه علمیهی ذوالفقار اصفهان رفت. با شروع جنگ تحمیلی وی همچون دیگر هم سن و سالهای خود عازم جبهه شد و در سال 1360 به دارخوین رفت و پس از آن در عملیات ثامنالائمه، فتحالمبین و بیتالمقدس شرکت کرد.
وی در 17 آبان سال 1361در جریان «عملیات محرم» به شدت مجروح شد و به اسارت نیروهای دشمن درآمد.
رحیمی سالهای اسارتش را در اردوگاه «عنبر» گذراند و در سال ۱۳۶۴ به دلیل مجروحیت شدید مبادله شد و برای مداوا به ایران بازگشت که بعد از جراحیهای زیاد سرانجام در سحرگاه 20 اردیبهشت 1400، مصادف با 27 رمضان رنج اسارت را در این جهان گذاشت و به یاران شهیدش پیوست.
در گفتوگوی خبرنگار موسسه پیام آزادگان با نویسنده کتاب تکههای کوچک سیب، آقای میثم رحیمی فرزند این آزاده (حسینعلی رحیمی) که خود فارغ تحصیل کارشناسی ارشد رشته برق است و شغلش معلمی است گفت: گرچه رشتهی تحصیلی من چیزی جز ادبیات بود اما همیشه به بحثهای ادبی علاقه داشتم و کتابهای غیر درسی زیادی میخواندم.
وی افزود: در کودکی هر از گاهی پدرم در جمعهای خانوادگی برای ما خاطراتی از جنگ و اسارت تعریف میکرد. برای من که آن صحنهها را ندیدم شنیدن این خاطرات لذت بخش بود. رفته، رفته که بزرگتر میشدم علاقهام هم به کتابهای حوزهی دفاع مقدس بیشتر شد و در این زمینه کتابهای زیادی مطاله کردم تا به این فکر افتادم که خودم کتابی در این زمینه بنویسم. در ابتدا با مخالفت سر سخت پدر رو به رو شدم. شاید به این خاطر که بازگو کردن آن صحنهها و روزهای اسارت برایش تداعی کننده شکنجههای بود که خود و دوستانشان متحمل شدند و به خاطر روحیهی حساس خود مخالفت میکرد. بعد از گذر زمان و تلاش بسیار حاضر شد خاطراتش را تعریف کند.
میثم رحیمی ادامه داد: بنده خاطرات ایشان را در قالب فایلهای صوتی جمعآوری کردم و سعی کردهام بدون کوچکترین دخل و تصرفی بنویسم. گاه در بین راه مشکلاتی برایم پیش میآمد که از ادامه دلسرد میشدم ولی باز با توکل به خدا ادامه میدادم.
این فرزند آزاده گفت: در ایام کرونا چون ارتباط حضوری آزادهها کم شده بود دکتر مروانی برای این که آزادگان از حال هم باخبر باشند گروهی در واتساپ تشکیل داد به نام روایتگران عنبر و آزادگانی که در این اردوگاه اسیر بودند در این گروه عضو میشدند. هدف از تشکیل این گروه در واقع روایت همهی آزادههای عنبری بود.
رحیمی اظهار داشت: یک روز در کنار پدر نشسته بودم و ایشان گفتند چنین گروهی تشکیل شده و بچهها خاطرات خود را میگویند، گفتم چرا شما با آن ها ارتباط برقرار نمیکنید؟ پاسخی ندادند. چند بار از جانب پدر چند تا از نامههایشان را در گروه فرستادم و میخواستم او را تشویق کنم که با دوستانش ارتباط برقرار کند، وقتی پدر این موضوع را فهمید خیلی ناراحت شد که بدون اجازه این کار را کردهام.
وی ادادمه داد: بعد از مدتی پدر بر اثر جراحتهای که داشت راهی بیمارستان شد و سکته کرد. در این مدت سعی کردهام در کنار پدر باشم و از جریان ضبط خاطرات دور ماندم. پدر که علاقهی من به بحث آزادگان را دید گفت: من شما را معرفی میکنم و میگویم پسرم رابط من با شماست. مدتی طول کشید تا من به عنوان اولین فرزند آزاده به جمع آزادگان گروه عنبر پیوستم. پدر به دلیل عملهای جراحی که داشتند خیلی از اسمها و جزئیات وقایع را از یاد برده بودند و من با کمک دوستان ایشان خاطرات را تکمیل میکردم. حدود ۹۵ قسمت از خاطرات پدر را هر شب راس ساعت ۱۰ داخل گروه میگذاشتم و خود پدر و دوستانش در تکمیل این کتاب به من کمک زیادی کردند که من نامشان را در کتاب ذکر کردم.
میثم رحیمی در پایان گفت: خانم قلعه قوند معاون پژوهشی موسسه پیام آزادگان در به ثمر نشستن این اثر به من کمک زیادی کردند که همواره از ایشان قدردانی میکنم.