خلبان آزاده امیر سرتیپ دوم «قاسم محمد امینی» در نشست خلبان آزاده گفت: مدت ها و روزها با آزادگان صحبت کردم و از آن ها شنیدم و فکر می کردم اسارت را درک کردم ولی تا خودم اسیر نشدم معنای اسارت را درک نکردم.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، سومین نشست تخصصی «خوانش افتخار» با حضور و روایتگری خلبانان آزاده ارتش
جمهوری اسلامی ایران به مناسبت سالروز ورود آزادگان عصر روز یکشنبه 28
مردادماه توسط موسسه پیام آزادگان برگزار شد.
ما در گزارش نخستین خود از این برنامه به
صحبتهای خوبنژاد قائم مقام موسسه پیام آزادگان، قلعهقوند معاون پژوهشی
این موسسه و دکتر سنگری پژوهشگر و نویسنده پرداختیم. (برای مشاهده کلیک کنید) دومین گزارش خود را به سخنان دیگر میهمانان ویژه
این نشست امیر سرتیپ دوم «محمدرضا فولادی» رئیس
سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس آجا اختصاص دادیم. (برای مشاهده کلیک کنید) خاطرات امیر سرتیپ دوم «منصور کاظمیان» خلبان آزاده هشت سال جنگ تحمیلی و کمک خلبان شهید دوران سومین گزارش از نشست خلبانان آزاده بود. (برای مشاهده کلیک کنید)
در این بخش به عنوان آخرین گزارش از نشست خلبانان آزاده خاطرات امیر سرتیپ دوم «قاسم محمد امینی» خلبان آزاده هشت سال جنگ تحمیلی را از نظر میگذرانید.
«قاسم محمد امینی» استاد خلبان آموزش پروازی آکادمی خلبانان شکاری اف-4 در سال 50 به آمریکا رفت و سال 53 به ایران بازگشت. وی آموزش های پروازی و دروس آکادمی با هواپیمای شکاری اف-4 و بعد از آن دوره فرماندهی ستاد ارتش را موفقیت سپری کرد. امینی پس از پایان جنگ و در سال 71 به اسارت حزب بعث عراق درآمد. امینی دوران اسارتش را در اردوگاه «رمادی 9» سپری کرد و سرانجام همراه با شهید سرلشکر حسین لشکری به ایران بازگشت. کتاب «بلندای آسمان وطن» حاوی خاطرات امیر سرتیپ دوم خلبان امینی است.
امینی ضمن تبریک سالروز بازگشت آزادگان به وطن به روایت خاطرهای از حضورش در یکی از عملیاتها پرداخت و گفت: در زمان عملیات شیاکوه که ستوان یکم بودم راهی آن منطقه شدیم. پوشش راداری عراق از ما قویتر بود اما توانستیم از آن عبور کنیم. طولی نکشید که با عراقی ها درگیر شدیم. یک خلبان عراقی به نام «ادریس حسن محمد» رو به روی من بود که تا به فاصله مناسب رسیدم به او شلیک کردم و هواپیمایش را ساقط کردم. این خلبان عراقی پرید بیرون و ما هم اسیرش کردیم. آوردنش پایگاه همدان، در آنجا مسئولین پایگاه همه بودند و دستور دادند خلبان ها هم بروند آنجا. وقتی وارد شدم خلبان عراقی آنجا بود. وقتی متوجه شد من بودم که زدمش کمی جا خورد، همان لحظه به او گفتم ما در آسمان جنگ داشتیم اما الان و در این اتاق جنگی نداریم. زیاد ساعتش را نگاه میکرد و وقتی پرسیدم آیا منتظر چیزی هستی؟ گفت: «امروز با نامزدم در خیابان المنصور قرار داشتم.» مقداری آجیل و یک کیک که به ما داده بودند تا در بغداد و موقع عملیات استفاده کنیم را با اجازه حفاظت بهش دادم. مسئولین پایگاه باهاش صحبت کردند و خیلی برای مأموریتهای بعدی به ما کمک کرد. سال 69 که مبادله اسرا صورت گرفت این خلبان با خلبانان ایرانی مبادله شد و به عراق برده شد. بر خلاف بنده که پس از اسارت جانشین نیرو شدم عراقی ها این خلبان را به کار نگرفتند. پس از سقوط صدام هم به فرانسه رفت و در آنجا خاطراتش را به زبان فرانسوی نوشت. توانستم خاطراتش را بعد از کلی جستجو پیدا کنم و دارم آنها به فارسی ترجمه می کنم.
این خلبان آزاده در بخش دیگری از نشست «خوانش افتخار» به خاطرهای از اولین رجکتش اشاره کرد و گفت: دوبار از هواپیمای فانتوم رجکت کردم. اولی موقع زدن زیرساختهای عراق در تاریخ 24 مهر سال 1359 بود. آن موقع ستوان یکم در پایگاه هوایی بوشهر بودم. تازه ازدواج کرده بودم و چون همسرم نگران میشد، مأموریت ها را با او در میان نمی گذاشتم. اول صبح ما را به آشیانه بردند که دو طبقه داشت. روزی که من به آنجا رفتم 108 نفر بودیم و شب آخر فقط 8 نفر ماندیم. 80 درصد خلبانان اف-4 یا اسیر شدند یا شهید شدند. در آنجا چهار دسته پروازی بودیم. رفتیم داخل یک اتاق که 8 خلبان آنجا بود. کارخانهای در شهر بصره بود که برق بصره تا الأماره را تأمین میکرد و هدف ما این کارخانه بود. قرار شد قبل از حرکت سوختگیری کنیم. وقتی برای تأمین سوخت به نزدیکی مسجد سلیمان رسیدیم عراقی ها ارتباطات ما را قطع کردند و نتوانستیم ارتباط بگیریم. وقتی سوختگیری را انجام دادیم پرواز کردیم و مسیر هم به گونهای بود که باید از پشت میرفتیم. شاید دلیلی که الان زنده هستم و در خدمت شما هستم همین موضوع باشد. ارتفاع تقریبا زیر صدپا بود، وقتی از بالای دکلهای برق عبور می کردیم من نگران بودم که به آن ها برخورد نکنیم یعنی در این حد ارتفاع کم بود.
امینی افزود: تجهیزات پیشرفتهای دست عراقی ها بود و ما برای اینکه توسط ضدهوایی ها ردیابی نشیم باید ارتفاع را کم می کردیم. کمی فاصله گرفتیم که آقای زهرابی هدف را زد. تا قبل از آن هیچ خبری نبود اما بعد از اینکه هدف را زدیم زمین و زمان شد موشک و ضدهوایی. دکل ها را بمباران کردیم و به سمت ایران تغییر مسیر دادیم. همچنان موشک ها به سمت هواپیما پرتاب میشد. پشت کابین خلبان باک بنزین است و یک موشک دقیقا به پشت کابین من برخورد کرد. عراق ها آن موقع آبادان را محاصره کرده بودند. لشکر 77 خراسان هم آمده بود آنجا مستقر شده بود. خودی ها میزدند، غریبه ها هم میزدند و ما هیچ کاری نمی توانستیم بکنیم. فقط منتظر بودیم ما را بزنند. کمی رد شدیم به سمت 90 درجه که پتروشیمی ماهشهر بود که آن موقع هنوز راهاندازی نشده بود. به آنجا که نزدیک شدیم آتش تقریبا رسیده بود به من که شاید اگر چندثانیه دیرتر میپریدم هرگز زنده نمی ماندم. وقتی اجکت میکنیم 13 راکت زیر صندلی فایر میشود. مثل این میماند که شما را داخل پرس قرار داده باشند. وقتی پریدم و خوردم زمین دیگر نفهمیدم چه اتفاقی افتاد. در آن زمان دو هلیکوپتر به دنبال من بود، یکی هلیکوپتر عراقی ها و دیگر هلیکوپتر ایرانی ها که خدا قسمت کرد و خودیها من را پیدا کردند.
امیر سرتیپ دوم «قاسم محمد امینی» در ادامه عنوان داشت: بنده زیاد با خلبانان آزاده ملاقات میکردم و از آنها در مورد اسارت سوال میپرسیدم. «حسینعلی ذوالفقاری» خلبانی بود که من
خاطراتش را کامل گوش دادم و وقتی از پیشش رفتم احساس کردم معنای اسارت را
متوجه شدم. دوباره یک فرصت دیگری در سال 69 پیش آمد و زمانی که در بندرعباس
بودم دوتا از خلبانان آزاده آنجا بودند. بعد از آزادی آمده بودند لباس
پرواز بگیرند و من تقریبا به مدت یکسال با آنها همنشین بودم. آن ها
خاطراتشان را میگفتند و من هم سوال میپرسیدم. یک ماه بعد از آن خودم اسیر
شدم. عقیده من این است که اسارت و آزادی قابل بیان نیست. مدت ها و روزها
با آزادگان صحبت کردم و از آن ها شنیدم و فکر می کردم اسارت را درک کردم
ولی تا خودم اسیر نشدم اسارت را آنگونه که باید درک نکردم.
امینی در ادامه نشست خلبانان آزاده ارتش از دوران دفاع مقدس که توسط موسسه پیام آزادگان برگزار شد به روایت خاطرهای از دومین رجکت خود در عملیاتی پس از جنگ تحمیلی در سال 1371 پرداخت و اظهار داشت: در آن زمان فرم هایی آورده بودند که وصیت نامه هایتان را بنویسید هر چند من بعدا آن را پاره کردم. روز عید فطر مرخصی داشتم که قرار شد برم و برگردم. وقتی برگشتم مأموریت دادند که باید مرزها را بمباران کنید.چهار فروند بودیم و من لیدر بودم که آن ها را هدایت کنم. نزدیک قصر شیرین یک دره ای بود و من از میان آن دره با ارتفاع کم مسیر را ادامه دادم. ارتفاع با کف دره شاید 20 متر میشد و اصلا عراقیها متوجه عبور ما نشدند، سرعت هم نزدیک 800 کیلومتر بود. در مسیر که رفتیم هیچ خبری نبود. آنجا که رسیدیم یک منطقه وسیع را بمباران کردیم. بعد از آن ریکاوری کردیم و شروع کردیم به سمت پایین آمدن که ما را زدند و هواپیما آتش گرفت. اینبار شعله آتش بیشتر و سریعتر اتفاق افتاد. وقتی شرایط را آنگونه دیدم به کابین عقب که شاگردم بود دستور رجکت دادم و او هم بدون مکث پرید. دستور پرش را خلبان میدهد و من قبل از پرواز به او گفته بودم که هر وقت
گفتم تو بپر، من خودم تصمیم میگیرم که بپرم یا نه. در همان زمان هواپیما
اینورت شد. وقتی پریدم بیرون زندگی مثل یک فیلم جلوی چشمانم گذشت.
وی ادامه داد: زمینی که در آنجا سقوط کردم زمین کشاورزی بود که دور آن جوبها بتنی ساخته بودند. وقتی کم کم چشمانم را باز کردم متوجه شدم باد چترم را با خودش میبرد و چیزهایی شبیه سراب میدیدم. کم کم متوجه شدم سراب نیست و عراقی ها هستند که به من نزدیک میشوند و شادی و هل هله می کنند. به من که رسیدند من را زیر و رو می کردند و کاپشن آمریکایی گران قیمتی که داشتم و ساعتی که جایزه گرفته بودم همه را از من گرفتند. آنقدر من را زدند که خودشان خسته شدند و چون قبل از آن با آزاده ها صحبت کرده بودم می دانستم چه چیزی در انتظار من است. البته معمولا وقتی خلبانان را پیدا میکردند آن ها را تکه تکه می کردند. من هم منتظر همین اتفاق بودم که در آن لحظه خداوند یک ناجی فرستاد. یک پیرمردی آمد و شروع کرد به عربی صحبت کردن که صحنه کاملا عوض شد. بعداً که مرا به اردوگاه بردند، فهمیدم آن پیرمرد شیخ عشیره بود. او که
میدانست صدام برای خلبانها جایزه گذاشته است به آنها که بر سرم ریخته و
کتکم میزدند، گفت دست نگه دارید من او را تحویل صدام میدهم و جایزه
میگیرم. بعد از آن من را به اردوگاه «رمادی» منتقل کردند.
آزاده دفاع مقدس اضافه کرد: من در کنار خلبان لشگری بودم و خبری از آزادی نبود. یک روز سوال کردم
بالاخره کی آزاد میشوم؟ گفتند هر وقت هواپیمای ما را بدهند! بعد از آنکه
آزاد شدم معاون عملیات نیرو شدم و دستور پرواز هواپیماهخای عراقی را هم من میدادم. بارها به عراق پرواز کردم و حتی یادم است که زمانی به وزارت دفاع
فراخوانده شدم. بعد از سقوط صدام و ارتش عراق منحل شده و قرار بود که ارتش
دوباره تشکیل شود. در آن جلسه من مقابل فرمانده نیروی هوایی عراق نشستم و
بعد همه با هم شام خوردیم.
در پایان امیر سرتیپ دوم خلبان آزاده محمدقاسم امینی چند اثر دستی از دوران اسارت را که آزادگان سرافراز به وی هدیه کرده بودند را برای حاضرین به نمایش گذاشت.
گفتنی است؛ نشست تخصصی روایت خلبانان
آزاده از دوران دفاع مقدس روز یکشنبه 28 مرداد ساعت 14:00 با حضور دکتر
«محمد رضا سنگری» پژوهشگر و نویسنده، امیر سرتیپ دوم خلبان آزاده «قاسم
محمدامینی»، امیر سرتیپ دوم خلبان آزاده «امیرمنصور کاظمیان»، امیر سرتیپ
دوم «محمدرضا فولادی» رئیس سازمان حفظ آثار و نشر ارزهای دفاع مقدس آجا،
«مجید شاهحسینی» معاون وقت کمیسیون اسرا و مفقودین ایرانی، فرزانه
قلعهقوند معاون پژوهشی موسسه و همچنین مسئولان فرهنگی، نویسندگان و
پژوهشگران در حوزه هنری، تالار صفار زاده برگزار شد.