سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!

​خاطرات یک رزمنده آزاده از عملیات بدر/ آرمان‌هایمان در دوران اسارت به ما شجاعت می‌بخشید

​خاطرات یک رزمنده آزاده از عملیات بدر/ آرمان‌هایمان در دوران اسارت به ما شجاعت می‌بخشید
یکی از رزمندگان عملیات بدر گفت: در زمان عملیات بدر، حدود ۱۸ سال سن داشتم؛ در روز بیست‌ویکم اسفند‌ماه و در حالی که آتش زیادی روی خاکریز ما بود به دلیل اصابت ترکش خمپاره مجروح شدم و بعثی‌ها مرا اسیر کردند.

به گزارش روابط‌ عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، عملیات بدر یکی از مهم‌ترین عملیات‌های دفاع مقدس است که در اسفند‌ماه سال 1363 انجام شد. در این عملیات بعثی‌ها دنبال گرفتن اسیر از ایران بود و تلاش فراوانی برای رسیدن به این هدف انجام داد. آ‌ن‌ها هر چه آتش داشتند بر سر رزمندگان ایرانی ریختند و تعدادی از رزمندگان دلاور کشورمان را در حال مجروحیت اسیر کردند. به مناسبت سالروز این عملیات گفت‌وگو‌هایی را با تعدادی از آزادگان سرافراز این عملیات انجام داده‌ایم. یکی از این رزمندگان دلاور، آزاده سرافزار «امیر شریعتی» است. شریعتی که در دانشکدة زبان‌های خارجی دانشگاه تهران درس خوانده است، هم اکنون در سنگر دیگری مشغول خدمت به نظام جمهوری اسلامی است.

 
وی در گفت‌و‌گو با خبرنگار روابط‌عمومی مؤسسه پیام آزادگان ضمن اشاره به اینکه در عملیات بدر، به‌عنوان بسیجی در گردان ابوذر لشکر حضرت رسول (ص) بوده است، گفت: در عملیات بدر عراقی‌ها با توان مضاعفی به میدان آمده بودند و چنان آتشی را روی سر بچه‌ها می‌ریختند که تعداد زیادی از رزمندگان شهید شدند و تعدادی را هم در حال مجروحیت اسیر کردند.
 
شریعتی به نحوه اسارت خود در دست دشمن بعثی اشاره کرد و گفت: در زمان عملیات بدر، حدود ۱۸ سال سن داشتم؛ در روز بیست‌ویکم اسفند‌ماه و در حالی که آتش زیادی روی خاکریز ما بود، با یکی از دوستانم به نام «فرمان عباسی» در حال دویدم در خاکریز بودیم که به ناگاه تیر دوشکا مستقیم روی کمر ایشان اصابت کرد و شهید شد.
 
این رزمنده دفاع مقدس افزود: نمی‌توانستم پیکر شهید را همانجا بگذارم؛ نارنجکی در دست داشتم تا با آن در برابر دشمن مقاومت کنم اما در همان لحظه خمپاره‌ای به درون کانال اصابت کرد و ترکش آن به دست و کمر من آسیب زد؛ در همان حین نارنجک را به سمت نیروهای بعثی که به ما نزدیک می‌شدند پرتاب کردم که یکی دو نفر از آن‌ها کشته شدند و مابقی آن‌ها ما را اسیر کردند.
 
وی بیان کرد: وقتی اسیر شدم بواسطه آنکه سن کمی داشتم ابتدا کمی ترسیده بودم اما به دلیل آرمانی که در دل و قلب‌هایمان بود احساس شجاعت هم می‌کردیم؛ بعثی‌ها وقتی ما را اسیر کردند با همان پیکر مجروح در جایی به‌نام «لونه مرغی» که بین آزادگان معروف است، رها کردند؛ «لونه مرغی» منشأ آلودگی بود و جایی بود که اسرا را در آنجا تقسیم می‌کردند.
 
شریعتی بیان کرد: من به‌همراه چند تن دیگر از اسرای مجروح به بیمارستان تموز بصره منتقل شدیم اما جراحت برخی از اسرا بسیار شدید بود و به دلیل امکانات ضعیف بیمارستان دو تن از اسرا شهید شدند؛ با این حال بعد از پاتک ایران، بعثی‌ها به دلیل ترس، ما را به بغداد منتقل کردند و از آنجا به کمپ فرستاده شدیم.
 
این آزاده سرافزار تصریح کرد: در کمپ ۵ حاج آقا ابوترابی را نیز دیدم و به نوعی نویسنده صحبت‌های حاج آقا بودم؛ کتاب از تربت کربلا هم صحبت‌های حاج آقا در کمپ ۵ است که من جمع‌آوری کرده‌ام و بعد از اینکه حاج‌آقا در دوران حیاتشان آن را بررسی کردند، چاپ شد و حتی نام کتاب را هم خود ایشان انتخاب کردند. 
 
شريعتی در پایان مصاحبه بیان کرد: شهید عباسی تا لحظه آخر از من خواست که مراقب پسرش که «قاسم» نام داشت، باشم اما هرگز پسر او را نیافتم و امیدوارم این مصاحبه سبب شود تا بتوانم او را پیدا کنم.
 
انتهای پیام/
 
۲۱ اسفند ۱۳۹۸
کد خبر : ۲۱۲

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید