سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!

ریسک‌های مرگبار در قلب دشمن؛ چگونه اسرا رادیو را به دست آوردند؟

ریسک‌های مرگبار در قلب دشمن؛ چگونه اسرا رادیو را به دست آوردند؟
صدای ایران از پشت سیم‌های خاردار به گوش اسرا می‌رسید، اما به چه قیمتی؟ اسیرانی که در دل اردوگاه‌های دشمن، با خطر مرگ و شکنجه، برای شنیدن اخبار وطن به هر راهی متوسل می‌شدند، چه ماجراهایی را از سر گذراندند؟

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، یادداشت خبرنگار؛ در روزگاری که دیوارهای بلند اردوگاه، اسرا را از دنیای بیرون جدا کرده بود، امید همچنان راهی برای عبور پیدا می‌کرد. رادیو، این جعبه‌ی کوچک جادویی، پلی بود میان زندان و وطن، میان دلتنگی و امید. اما در بند اسارت، شنیدن صدای ایران گناهی نابخشودنی بود، جرمی که بهای آن شکنجه‌های سخت و روزهای طولانی در انفرادی بود. با این حال، اسرا برای شنیدن خبری از وطن، به هر راهی متوسل می‌شدند. دستیابی، پنهان‌سازی و نگهداری رادیو، خود ماجرایی پر از شجاعت، ایثار و تدبیر بود.

رادیویی که از میان زباله‌ها برخاست

گاهی یک لحظه‌ی ساده، دریچه‌ای به سوی یک تغییر بزرگ می‌شود. در یکی از اردوگاه‌های موصل، سربازی عراقی که رادیوی شکسته‌اش را دیگر به کار نمی‌دید، آن را با عصبانیت کنار سطل زباله انداخت. اما برای اسیری که ماه‌ها از شنیدن اخبار ایران محروم بود، این تکه‌های شکسته، گنجی ارزشمند بودند. شب‌ها، در خفا، قطعات این رادیو جمع‌آوری شد و پس از هفته‌ها تلاش، صدای ضعیفی از آن برخاست؛ صدایی که اگرچه گنگ و نامفهوم بود، اما برای دل‌های بی‌تاب، نوای حیات محسوب می‌شد. اسرا که حالا راهی برای شنیدن اخبار یافته بودند، تصمیم گرفتند قدمی فراتر بگذارند. با شجاعت، شبانه به انبار اردوگاه نفوذ کردند، در جست‌وجوی کاغذ و قلم. اما آنچه یافتند، بسیار فراتر از انتظارشان بود؛ هشت رادیو و چندین هندزفری. این کشف، دریچه‌ای تازه به دنیای خارج برای آن‌ها گشود.

سرقتی در سکوت شب

در موصل ۱، گروهی از اسرا تصمیم گرفتند رادیویی را از یکی از پزشکیاران عراقی به دست آورند. نقشه‌ای دقیق کشیده شد؛ یکی از اسرا خود را بیمار جا زد، دو نفر دیگر به‌عنوان همراه او را به بهداری بردند. در لحظه‌ای حساس، در حالی که آمپول در دست پرستار بود، یکی از آزادگان، رادیو را از روی میز برداشت. لحظاتی نفس‌گیر و پر از اضطراب... اما نقشه با موفقیت اجرا شد. حالا یک رادیوی جدید در دست بود، پلی به ایران، پلی به امید. این رادیو مزیتی بزرگ داشت؛ برخلاف رادیوی قبلی که با باطری کار می‌کرد، این یکی با برق روشن می‌شد، و این یعنی امکان شنیدن اخبار، حتی در روزهایی که تهیه‌ی باطری غیرممکن بود.

بازی جسورانه در اردوگاه

در دل یکی از اردوگاه‌ها، سرباز عراقی همیشه رادیویش را روی لبه‌ی طبقه‌ی دوم قرار می‌داد. اسرا با دقت این عادت او را زیر نظر گرفتند. روزی که فرصت مناسب فراهم شد، چند نفر از آن‌ها روی شانه‌ی یکدیگر سوار شدند. در لحظه‌ای که نگهبان بی‌خبر بود، یکی از آن‌ها با دسته‌ی جارو ضربه‌ای به رادیو زد. دستگاه به پایین سقوط کرد و بلافاصله درون لباس یکی از اسرا پنهان شد. این رادیو، آغازگر سنتی شد که اسرا آن را «سفره‌ی با برکت ابوالفضل(ع)» نامیدند.

معامله‌ای پرخطر با یک نگهبان کُرد

در اردوگاهی در بغداد، یکی از نگهبانان کرد که رابطه‌ی بهتری با اسرا داشت، گاهی برای آن‌ها وسایلی چون سیگار تهیه می‌کرد. اسرا از این فرصت بهره بردند و از او خواستند که یک رادیو برایشان تهیه کند. او در ازای یک ساعت مچی، رادیوی کوچکی برای آن‌ها آورد. ریسکی بزرگ که می‌توانست به قیمت جانش تمام شود، اما او این کار را کرد و صدای ایران را دوباره به گوش‌های تشنه‌ی اسرا رساند.

فرصتی طلایی و یک رادیوی دزدیده‌شده

یک روز، خودروی خواربار عراقی‌ها وارد اردوگاه شد. راننده در را باز کرد و سرگرم تخلیه‌ی بار شد. اما چیزی که حواس اسرا را جلب کرد، رادیویی بود که روی داشبورد ماشین جا مانده بود. یکی از آزادگان، با زیرکی، در لحظه‌ای که راننده متوجه نبود، در ماشین را باز کرد و رادیو را برداشت. این سرقت هرچند کوتاه‌مدت بود، زیرا عراقی‌ها متوجه شده و پس از تفتیش، رادیو را پس گرفتند، اما نشان از شجاعت و ذکاوت اسرا داشت.

پنهان‌سازی؛ هنری در دل اسارت

داشتن رادیو یک مسئله بود، پنهان کردن آن مسئله‌ای دیگر. بازرسی‌های ناگهانی و سخت‌گیری‌های شدید عراقی‌ها، کار را دشوار می‌کرد. پناهگاه‌های رادیو، از داخل مهتابی‌ها گرفته تا گوشه‌های نمور دستشویی و حتی زیرِ زمین، تغییر می‌کرد تا هیچ بازرسی آن را نیابد. یکی از اسرا، در اقدامی هوشمندانه، جلد یک رادیوی قدیمی را به عراقی‌ها تحویل داد تا رادیوی جدید محفوظ بماند. اسرا به‌خوبی می‌دانستند که اگر رادیو پیدا شود، نه‌تنها زحماتشان بر باد می‌رود، بلکه مجازات‌های سختی در انتظارشان خواهد بود.

رادیو؛ صدای ایران، صدای امید

هر شب، وقتی اردوگاه در سکوت فرو می‌رفت، یکی از اسرا گوشش را به رادیو می‌چسباند و خبرهای شنیده‌شده را حفظ می‌کرد. صبح، هنگام تقسیم چای یا غذا، در قالب گفت‌وگوهای روزمره، خبرها منتقل می‌شد. هر جمله‌ی کوتاه، نوری در دل‌ها روشن می‌کرد. امید به آزادی، امید به پیروزی...

رادیو چیزی بیش از یک دستگاه بود. برای آزادگان، همانند ریسمانی بود که آن‌ها را به میهنشان متصل می‌کرد. در سکوت تلخ اردوگاه‌ها، این امواج رادیویی بودند که روح مقاومت را زنده نگه می‌داشتند.

انتهای پیام/

برای ورود به ویکی آزادگان اینجا کلیک کنید / www.wikiazadegan.com

  • گیف اینستاگرامگیف تلگرامگیف آپارت  
۱۴ اسفند ۱۴۰۳
کد خبر : ۱۰,۰۱۵

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید