سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!

زندگی در تاریکی بعقوبه؛ قصه‌ی مفقودالاثری که زنده بازگشت

زندگی در تاریکی بعقوبه؛ قصه‌ی مفقودالاثری که زنده بازگشت
در خانه‌اش برایش عزاداری کرده بودند، اما او زنده بازگشت. قصه اسارت سیامک خزاعی، تنها درباره جنگ نیست، بلکه درباره زندگی است؛ زندگی در سخت‌ترین شرایط، اما با عزت و افتخار.

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، استان خراسان رضوی، در میان آزادگان، نام‌هایی هستند که سال‌ها از چشم جهان پنهان ماندند؛ بی‌نام و بی‌نشان، در اردوگاه‌هایی که هیچ سازمانی از آن‌ها خبر نداشت. سیامک خزاعی یکی از همان اسیرانی است که ۳۶ ماه را در اردوگاه ۱۸ بعقوبه گذراند، جایی که اسرا تنها یک شماره بودند، نه بیشتر.

زندگی در سایه یک پلاک

اوایل جنگ بود. خزاعی در عملیات شناسایی در منطقه سومار، زیر آتش سنگین دشمن مجروح و بی‌هوش شد. وقتی چشمانش را باز کرد، خود را در بیمارستانی تحت اشغال بعثی‌ها یافت. پای زخمی‌اش درمان نشد و تا امروز، هر گام برایش یادآور روزهای سخت آن دوران است.

در آن سوی مرزها، خانواده‌اش بی‌خبر از او، تنها یک پلاک خاکی را در آغوش گرفته بودند. برایشان هیچ نشانه‌ای از زنده بودنش نبود، پس به رسم دلداری، برایش مزار ساختند و هر روز، اشک‌هایشان را به سنگی که نامش را بر آن حک کرده بودند، می‌سپردند.

زندگی در تاریکی بعقوبه؛ قصه‌ی مفقودالاثری که زنده بازگشت

اردوگاهی که صلیب سرخ از آن بی‌خبر بود

اردوگاه ۱۸ بعقوبه، زندانی بود در دل تاریکی. صلیب سرخ، هیچ‌گاه از حضور اسرایی چون او در آنجا باخبر نشد. اسرا در این اردوگاه، از حداقل‌های زندگی محروم بودند. ۲۴ ساعت را با یک تکه نان و لیوانی آب سپری می‌کردند، در برابر کوچک‌ترین اعتراض، شلاق و سیلی می‌خوردند و اگر می‌خواستند قاشق و بشقابی داشته باشند، باید از زباله‌های اردوگاه آن را می‌ساختند.

اما سخت‌ترین بخش ماجرا این بود که هیچ‌کس از وجودشان خبر نداشت. اسیر بودن با امید بازگشت تحمل‌پذیر است، اما اسیر مفقودالاثر بودن، یعنی حتی امیدی به آزادی نداشته باشی.

بازگشت به خانه‌ای که برایش عزاداری کرده بودند

پس از سه سال اسارت، سیامک خزاعی به وطن بازگشت. اما در خانه، مادری بود که باور نمی‌کرد پسرش هنوز زنده است. اولین نگاه، اولین لبخند... و بعد بیهوشی مادر از شدت ناباوری. سال‌ها با مزاری که برای پسرش ساخته بود، درد دل کرده بود و حالا او را زنده در برابر خود می‌دید.

اما این بازگشت، پایان سختی‌ها نبود. زندگی برای اسیری که سال‌ها شکنجه و گرسنگی کشیده بود، آسان نمی‌شد. او با پاهایی که دیگر توان قبل را نداشتند، اما با روحی که هنوز سرشار از ایمان و استقامت بود، مسیر زندگی را از نو ساخت.

زندگی در کنار قهرمانی دیگر

پس از آزادی، ازدواج کرد و در کنار همسری صبور و فداکار، روزهای سخت را تاب آورد. فرزندش، در سایه همین مقاومت و تربیت، روحانی و مبلغ دینی شد. مادری که عمری برای پسرش اشک ریخته بود، حالا می‌گفت: "من از فرزندم درس‌ها آموختم."

حلقه‌هایی با بهای آزادگی

بر دستانش دو انگشتر درخشید؛ یکی هدیه‌ای از رهبر معظم انقلاب و دیگری یادگاری از سید آزادگان، حجت‌الاسلام ابوترابی. نشانی از مسیری که با جان و دل در آن گام برداشته بود.

سربازی که هنوز ایستاده است

سال‌ها از آن روزها گذشته، اما سیامک خزاعی هنوز خود را سرباز وطن می‌داند. اگرچه جسمش آسیب دیده، اما روحش استوارتر از همیشه بر همان عهدی ایستاده که سال‌ها پیش در میدان جنگ بست. برای او، آزادگی متاعی نیست که به بهای دنیا فروخته شود.

زندگی‌اش را با همان سادگی و عزتی که در اردوگاه داشت، ادامه داده است. خط قرمزش ولایت فقیه است و هیچ‌گاه در مسیر خود تردید نکرده است. او و فرزندانش، از عنوان "آزادگی" هیچ بهره‌ای نبرده‌اند، چراکه آنچه او از این راه آموخته، نه برای دنیا، که برای آخرت است.

انتهای پیام/

برای ورود به ویکی آزادگان اینجا کلیک کنید / www.wikiazadegan.com

  • گیف اینستاگرامگیف تلگرامگیف آپارت  
۴ اسفند ۱۴۰۳
کد خبر : ۱۰,۰۰۷

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید