هنر معجزهای بود که امید را به اسرا برای تحمل بدترین شرایط ممکن که قابل تصور نیست فراهم ساخت. روزهای پر خاطره اسرا با اجرای گروهی سرود و تئاتر سپری شد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، آزاده «محسن جهانبانی» در 6 شهریور سال 1341 در اصفهان به دنیا آمد. وقتی به سن 19 سالگی رسید درس و تحصیل را رها کرد و بهعنوان نیروی بسیجی به منطقه کردستان اعزام شد. حدود 9 ماه در این منطقه بود و بعد برای حضور در عملیات های گسترده ای که در جنوب انجام می شد به آنجا رفت اما در 11 آبان 61 و در جریان «عملیات محرم» به اسارت دشمن درآمد.
هشت سال دوران اسارت را وقف تئاتر و فعالیتهای هنری کرد و با همراهی فعالان تئاتر، روزهای پر خاطره ای را برای اسرا به وجود آورد. جهانبانی پس از تحمل سالها شکنجه از سوی دشمن بعثی و دوری از وطن در ۵ شهریور 69 به آغوش وطن بازگشت.
رونمایی از آلبوم «نغمههای امید» که حاوی سرودهای دوران اسارت آزادگان سرافراز میباشد و قرار است به زودی توسط معاونت هنری موسسه پیام آزادگان برگزار شود باعث شد تا خبرنگار ما گفت و گویی با آزاده «محسن جهانبانی» از فعالان و هنرمندان دوران اسارت داشته باشد.
از آبان 61 بگویید. چه شد به اسارت عراقی ها درآمدید؟
در سال 61 ارتش عراق با در اختیار داشتن ارتفاعات منطقه شرهانی و زبیدات، علاوه بر محفوظ نگه داشتن یک خط پدافندی، جاده دهلران به عین خوش را که نزدیکترین معبر وصولی جبهههای میانی و جنوبی بود، زیر دید خود داشت. مواضع پدافندی ارتش عراق به نحوی بود که حتی میتوانست چندین حوزه نفتی و تأسیسات مستقر در آنها را اشغال کند. فرماندهان وقت تصمیم گرفتند طی عملیاتی ضمن تصرف ارتفاعات و آزادسازی جاده دهلران به عین خوش، چند منطقه نفتی و قسمتی از خاک عراق را نیز تصرف کنند. بدین گونه بود که عملیات محرم در چند محور و طی چند مرحله در ساعت ۱۰ شب روز دوشنبه ۱۰ آبان با رمز یا زینب (س) توسط سه گردان محمد رسولالله (ص)، ۱۷ قم و اصفهان در منطقه عمومی موسیان بر روی ارتفاعات جبال حمرین آغاز شد. ما در مدتزمان کوتاهی پیشرفتهای قابلتوجهی کردیم و توانستیم تعدادی از نیروهای عراقی را به اسارت خود درآوریم اما به موقع نیامدن نیروهای پشتیبان باعث شد در محاصره عراقی ها قرار گیریم و اسیر شویم.
یازده نفر بودیم که توی سنگر تانک موضع گرفته بودیم. یک سرباز مجروح داشتیم و یک بسیجی که کاملاً موج گرفته بود. عراقی ها بالای سرمان آمدند. رزمندهای که کاملاً موجی شده بود را بلند کردم، زیر بغلش را گرفتم تا با خود حرکت دهم. یکی از سربازهای عراقی خواست که او را رها کنم اما من سماجت کردم و همچنان او را با خود میکشیدم. در این لحظه سرباز عراقی آمد و با اسلحه چنان بهصورت من زد که بینیام شکست و چشمهایم پر از خون شد. هیچ جایی را نمیدیدم. سرباز یقه دوستم را از پشت کشید و او را به سمت سنگر پرتاب کرد و تیر خلاص زد و او را شهید کرد.
ساعت ۸ و ۳۰ دقیقه صبح بود که اسیر شدیم و دو ساعت بعد نیروهای ایرانی آن منطقه را بهطور کامل به نفوذ خود درآوردند. آن لحظه که ما را توسط ماشینهای عراقی به بیرون از منطقه می بردند، خمپارههای ایرانی به پشت ماشینها اصابت میکرد.
خوب به خاطر دارم، سربازان عراقی آنقدر ترسیده بودند که رزمندههای مجروح را به بیرون پرتاب میکردند تا ماشین سبکتر شود و بهسرعت از منطقه دور شوند. عراقی ها ما را به اردوگاه موصل 3(قبلا موصل 2 نام داشت) تحویل دادند. حدود ۷ ماه آنجا بودیم و بعدبه اردوگاه موصل 4 که معروف به اردوگاه پاسداران خمینی بود، منتقل شدیم. زندگی اصلی ما در اسارت از موصل 4 شروع شد.
تئاتر و سرود را هم از این اردوگاه شروع کردید؟
بله. در ابتدا تئاترها و سرودها بیشتر جنبهی سرگرمی و برای خنداندن اسرا بود اما بعد محتوای آنها هم مطابق با اخبار روز دنیا که ما آن را از طریق رادیوی کوچکی که به صورت مخفی داشتیم تغییر میدادیم. با ورود به اردوگاه موصل، احساس کردیم اگر به همین منوال زندگی کنیم بچه ها افسردگی می گیرند. این شد که تصمیم گرفتیم با تئاتر و سرود به بچه ها روحیه دهیم. اولین کارها روحوضی و صرفا خنده بود. هدفمان فقط سرگرم کردن بود و نمایش ها هیچ محتوایی نداشتند. به مرور دوستانی که سررشته داشتند و کار کرده بودند به ما ملحق شدند. نباید فراموش کنیم که توصیه حاج آقا ابوترابی نیز در مسیر ما بی تاثیر نبود. ایشان یک روز به ما گفتند: اگر همه ما خطابه گو باشیم نمی توانیم مثل شما هنریها اسرا را از انزوا نجات دهیم.
هنر معجزهای بود که امید را به اسرا برای تحمل بدترین شرایط ممکن که قابل تصور نیست فراهم ساخت. روزهای پر خاطره اسرا با اجرای گروهی سرود و تئاتر سپری شد.
شعر یا سرودی از دوران اسارت به یاد دارید؟
در اسارت افرادی با طبع شعر بالا وجود داشت.
من ز میدان شهادت آمدم
بر کفم جان با رشادت آمدم
با تن خونین و داغ دوستان
در دلم عشق شهادت آمدم
آشنای کوی یاران حسین
می کشم پر سوی یاران حسین
گرچه در بندم ولی آزادهام
مرشد راهم بُوَد پیر خُمین
من نِیم چون کوفی دنیاپرست
نی مَنَم چون مردمان خار و خس
حیدریّم زادهی شمشیر و جنگ
چون رفیقانم ز جانم شُسته دست
دشمن ار بر نیزه افرازد سرم
یا که در آتش بسوزد پیکرم
لحظهای دست بر ندارم از جهاد
تا که سازم جان فدای کشورم
من اسیرم کوه صبرم شیر در بند و کمندم
از مصیبتها نترسم زینب این را داده درسم
این اثر از جمله آثار سروده شده در اسارت است. در آنجا ما با وسایل نمایشی که به سختی تهیه میشد، با پتویی که به عنوان دکور صحنه و ملافهای که به عنوان پرده استفاده میشد یا انواع گل و دوده حمام و خمیر دندانی که همهی وسایل گریم ما بود اجرای اردوگاهی برگزار میکردیم.
بعد از دوران اسارت به فعالیتهای هنری ادامه دادید؟
پس از آزادی تئاتر را به صورت حرفه ای ادامه دادم و ضمن تحصیل در رشته
تئاتر دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، در کسوت بازیگر در آثار متعددی
از جمله فیلم سینمایی «نفوذی»، «خلبان»، «اخراجیها ۲»، «مردی از جنس بلور»، «معراجیها»، «پیک نیک در میدان جنگ»، «به وقت شام»
و سریال های تلویزیونی «بهترین تابستان من»، «حضرت یوسف»، «آرام
میگیریم»، «راستش را بگو» و «روزهای آتش بازی» ایفای نقش کردم. همچنین با ساختن مستندی با عنوان «قاصدی از
کوی عشق» موفق به دریافت جایزه در چهارمین جشنواره بینالمللی فیلم مقاومت
شدم.
بعد از بازنشستگی به کارهای جهادی رو آوردم و بعد از زلزلهی کرمانشاه به سیستان و بلوچستان رفتم و به همراه جمعی از آزادگان صندوقی برای کمک به افراد کمک بضاعت تحت عنوان گروه سیدالحرار ایجاد کردیم. تهیهی بستههای معیشتی، لوازم تحریر، معرفی بیمار از شهرستانهای دیگر به تهران و معالجهی آنها، ساخت نانوایی و دادن نان به افراد کم بضاعت، ساخت مسکن، بر پایی موکب اربعین برخی از این فعالیتها بود.
چنانچه در پایان سخنی دارید بفرمایید.
ما همیشه در هر موردی که امر ولی باشد پیشتازیم. در انتخابات پیشرو نیز شرکت میکنیم و رای میدهیم زیرا معتقدم کسی که رأی ندهد جسارت انتخاب ندارد و باید تسلیم انتخاب دیگری شود. در واقع پیروزی افراد نا کارآمد نتیجهی انتخاب نکردن و رای ندادن افراد کارآمداست.
گفت و گو از: معصومه امیری
انتهای پیام/
برای ورود به ویکی آزادگان اینجا کلیک کنید / www.wikiazadegan.com