در هیچ قاموس بشری برای اسیر بی نام و نشان تعریفی وجود ندارد اما متاسفانه اکثر اسرای ایرانی بی نام و نشان بودند و این گروه از اسراء هیچ تفاوتی با شهید غریب اسارت نداشتند زیرا هر لحظه در معرض شهادت بودند.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، کسانی که اسارت را از دریچه صلیب سرخ جهانی می بینند شاید تصور بدی از آن نداشته و حتی ممکن است آنرا آغاز یک دوره آسایش و آرامش و راحتی ببینند. اما خاطرات نیمه پنهان دفاع مقدس گواه این مدعاست که اسرای ایرانی در اردوگاههای رژیم بعث عراق در معرض شکنجه های روحی و جسمی فراوانی بوده اند. اکثر اسرای ایرانی از لحظه اسارت تا لحظه آزادی بی هیچ نام و نشانی اسیر دست دشمن بوده و هیچ نظارت بین المللی بر عملکرد این رژیم نبوده است و بعد از گذشت سالها هنوز هم وقتی پای صحبت آزادگان عزیز می نشینیم خاطرات تلخی را می شنویم.
در سفر کوتاه خود به شهرستان تربت جام برای ساعتی میهمان آزاده ای بودیم که در قامت یک راوی مجرب ظاهر شد و ما جذب هیجان حرفهایش شدیم تا شنونده بخش دیگری از پشت پرده جنایات بعثیان باشیم.
احمد نصرالهی از آزادگان دفاع مقدس است که سال 1367 در جریان عملیات مرصاد بعنوان یک اسیر مفقود گرفتار دشمن بعثی می شود. در هیچ قاموس بشری برای اسیر بی نام و نشان تعریفی وجود ندارد اما متاسفانه اکثر اسرای ایرانی بی نام و نشان بودند و این گروه از اسراء هیچ تفاوتی با شهید غریب اسارت نداشتند زیرا هر لحظه در معرض شهادت بودند.
آقای نصراللهی در بخشی از صحبتهای خود به خاطره تلخی اشاره کرد که حتی شنیدن آن طاقت زیادی می خواهد. او این خاطره را اینگونه روایت کرد: « همه اسرای اردوگاه را در محوطه جمع کردند و فرمانده عراقی صحبت خود را اینگونه آغاز کرد که گوشت آشپزخانه تمام شده و باید برای تامین گوشت یکنفر از اسرا انتخاب و ذبح شود و امروز اولین نفر از میان شما ذبح خواهد شد. جلاد را به میدان فراخواند و هیبت وحشتناک جلاد نفسها را در سینه حبس کرد. جلاد با کارد مخصوص قصابی منتظر بود تا با انتخاب فرمانده دستور او را برای سربریدن اسیر منتخب اجرا کند. فرمانده حرکت خود را آغاز کرد و با عبور از صفهای متعدد اسرا یکایک آنها را با نگاه خریدار نظاره می کرد. همه اسرا می دانستند در چنین شرایطی نباید مستقیما به چهره فرمانده نگاه کنند و لذا همگی نگاهشان به زمین دوخته شده بود تا برق نگاهشان باعث جلب توجه فرمانده نشود. لحظات انتظار به سختی می گذشت. ضربان و طپش قلب صدای غالبی بود که به گوش هر آزاده می رسید. انتظارها به سر آمد و یکی از اسرای بخت برگشته انتخاب و به محل ذبح منتقل شد. اسیر منتخب در شرایط روحی بدی قرار گرفته بود. کاری از او ساخته نبود و باید به تقدیری که برایش رقم خورده تن دهد. مقدمات ذبح فراهم شد و جلاد قربانی را روی زمین خواباند. با یک دست سر اسیر و با دست دیگر کارد را بر گلوی او قرار داده و منتظر اجرای دستور فرمانده بود. این فرایند مدتی طول کشید و همه از تحمل چنین شرایطی در رنج و عذاب بودند. سرانجام فرمانده وانمود کرد که فعلا از تصمیم خود صرفنظر و اجرای حکم به زمانی دیگر موکول شده است. این بخشی از شکنجه های روحی بود که اسرای مفقود در اردوگاههای رژیم بعث عراق همواره شاهد آن بودند و اسراء می دانستند بعثی ها قادر به انجام هر کاری هستند چون نامشان در زمره اسرای صلیب سرخ ثبت نشده و فقط بعثی ها از وجود آنها خبر داشتند....»
این خاطره و هزاران خاطره دیگر که گفته شده و یا در سینه های آزادگان باقی مانده است گواه مظلومیت آزادگان عزیز ما در دوران اسارتشان است.
یاد شهدای غریبی را که مظلومانه به شهادت رسیدند گرامی داشته و برای آقای نصرالهی و خانواده صبورشان سلامتی و عاقبت بخیری آرزومندیم.
موسسه پیام آزادگان خراسان رضوی
انتهای پیام/
برای ورود به ویکی آزادگان اینجا کلیک کنید / www.wikiazadegan.com