از شگفتی های دوران زندگی آقا مجید رفتار مادرش پس از اطلاع از اسارت او بود. مادرش در میان اشک و حسرت نبودن فرزندش برای او جشن اسارت گرفت. این میهمانی گرچه جشن نامیده شد اما سراسر آن اندوه و ماتم شد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، تا پای صحبت آزادگان دفاع مقدس ننشینید و خاطراتشان را با جان و دل نشنوید هرگز متوجه واقعیت نیمه پنهان دفاع مقدس نخواهید شد. سر گذشت کسانی که اسیر وارد اردوگاههای رژیم بعث عراق شدند و آزاده از آن خارج شدند، واقعا شنیدنی است. هرچند فرایند از اسارت تا آزادگی هزینههای زیادی برای این عزیزان داشته و به سادگی بدست نیامده است.
به گزارش موسسه پیام آزادگان استان خراسان رضوی، به دیدار آزاده «مجید ملائکه» رفتیم تا ناشنیده های اسارتش را بشنویم. دیدارمان با ملائکه حال و هوای دیگری داشت.
مدت زمانی که در کنارش بودیم هیچ سخنی از خودش بیان نکرد و هر پرسش ما را با یک خاطره یا نکته و یا پیامی از سید آزادگان، مرحوم ابوترابیفرد پاسخ میداد. آقای ملائکه گفت: «وقتی ابوترابی وارد اردوگاه شد در حقیقت از آن لحظه خود را آزاد یافته و اسیر نمی دیدیم. او در حق همه ما پدری کرد. با چشمان خود می دیدیم بخاطر رفاه و آسایش ما شکنجه میشد، اما هرگز او را خسته ندیدم.»
این آزاده سرافراز در بخش دیگر خاطراتش در خصوص سیر وسلوک مرحوم ابوترابی چنین گفت: «عبادت و ارتباط او با خدا بگونه ای بود که مابقی اسرا شیفته او می شدند. کسانی که قبل از آمدن سید اهل عبادت نبودند با مشاهده رفتار ایشان به افرادی، نماز شب خوان تبدیل شدند.
آقای ملائکه در روایت بهترین خاطرهاش با سید آزادگان گفت: روزی در کنار سید آزادگان بودم. وی در موعظه خود با اشاره به خلقت گاو و زنبور عسل گفت: گاو موجودی است که باید چند نفر به او خدمت کنند تا بتوانند از او چند کیلو شیر بگیرند. اما زنبور عسل موجودی است که بی هیچ توقعی بر روی گلها نشسته و از عصاره آنها عسل مصفا و شفابخشی تولید میکند و ما از آن بهره میبریم. ما انسانها نیز باید همانند زنبور عسل باشیم و بی هیچ توقع و منتی به دیگران خدمت کنیم.
در واپسین لحظات حضورمان در کنار این آزاده سرافراز تلاشمان برای شنیدن خاطراتی از خودش بی نتیجه ماند و تمام حرفهای او ختم می شد به تمجید و ستایش از مرحوم ابوترابیفرد تا اینکه همسر فداکارش لب به سخن گشود و حرفهای جالبی بیان کرد.
همسر آقای ملائکه در نقش یک راوی با تجربه ظاهر شد و گفت: «آقا مجید بخاطر شدت انفجار و موج حاصل از آن بیهوش می شود و همراهانش به گمان اینکه شهید شده است او را درمیدان رها می کنند تا اینکه به اسارت نیروهای بعث عراق در می آید.» با انتشار خبر شهادت آقا مجید مجالسی برای او برگزار می شود و اطلاعیه ختم او بصورت کارت دعوت چاپ و منتشر میشود که یکی از آن کارتها در اختیار من قرار می گیرد که هنوز هم آن را دارم. من در مجلس ختم شرکت کردم در حالیکه قبل از اسارت هنوز هیچ پیوند ازدواجی بین ما برقرار نشده بود و بواسطه نسبت فامیلی سرنوشت آقا مجید برای من و خانواده ام مهم بود.»
از شگفتی های آن دوران رفتار مادر آقا مجید پس از اطلاع از اسارت او بود. مادرش در میان اشک و حسرت نبودن فرزندش برای او جشن اسارت گرفت. این میهمانی گرچه جشن نامیده شد اما سراسر آن اندوه و ماتم شد. این آخرین جشنی بود که مادر برای فرزندش گرفت و پس از آن غم اسارت مجید پدر و مادر را از پای درآورد تا اشتیاق دیدار به حسرتی ابدی تبدیل شود.
انتهای پیام/
برای ورود به ویکی آزادگان کلیک کنید / www.wikiazadegan.com