از روز دوم مهر ماه سال ۵۹ با سید (آزاده حسن ذریه زهرایی) آشنا شدیم و در زندان بغداد هم سلول بودیم. سید در حالی اسیر شده بود که چند روزی بیشتر از تولد یگانه دخترش نمی گذشت.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، علی علیدوست قزوینی؛ از روز دوم مهر ماه سال ۵۹ با سید (آزاده حسن ذریه زهرایی) آشنا شدیم و در زندان بغداد هم سلول بودیم. سید در حالی اسیر شده بود که چند روزی بیشتر از تولد یگانه دخترش نمی گذشت. او روز شماری می کرد و یک ساعت زمان دار دستش بود که فقط روز های بزرگ شدن دخترش را می شمرد و افسوس که نمی دید وهزار کیلومتر بین او دخترش فاصله بود. خوب به یاد دارم که یک روز به خنده و شادی گفت امروز دخترم چهل روزه شده است
او از ما بزرگتر بود و مایه دلگرمی ما بود. همان روز های اول اسارت ناراحتی معده داشت. وضعیت نامناسب غذا باعث شد که معده اش خون ریزی کند و بسیار اذیت شد، به حدی لاغر و ضعیف شد که ما از جان او می ترسیدم ولی لطف خدا شامل حالش شد تا بالاخره به اردوگاه منتقل شدیم. سید همه ده سال اسارتش مردانه مقاومت نمود. در ماه مبارک رمضان سال 60 به جمع بچه های روزه گیر پیوست. علی رغم ناراحتی معده صف خود را جدا نکرد و در اعتصاب چهار ماهه در کنار بچه ها بود ولی از آزار وشکنجه عراقی ها در امان نبود.
بار دیگر من و سید در اتاق هفت هم آسایشگاه شدیم. در حادثه تلخ ۱۸ اسفند سال ۶۲ فردایش به سراغم آمد و عکس ونامه های مرا در بین آن همه وسایل بهم ریخته در وسط اردوگاه پیدا کرده بود وتحویلم داد. خلاصه ده سال تمام مردانه استقامت کرد صبوری نمود و خم به ابرو نیاورد. به هنگام آزادی نوزاد چند روزه اش ده ساله بود که با پدر ملاقات می کرد.
آخرین دیدار من و سید زهرایی در میقات گاه تنکابن در وسط زمین فوتبال بود که با هم عکس یادگاری گرفتیم و امروز خبر پروازش به دیار باقی را از دوستان شنیدم و بغض کردم.
روحش شاد و یادش گرامی باد
انتهای پیام/
اِنَّ رَبّی لَسمیعُ الدُّعاء