یکی از افسرهای بعثی حاجآقا را بیرحمانه شکنجه کرد. کمی بعد، فرماندة اردوگاه رسید. از حاجآقا پرسید «چرا به این حال و روز افتادی؟» حاجآقا به افسر که رنگ و رویش پریده بود، نگاهی کرد و گفت «چیز مهمی نیست. پام سُر خورد، افتادم زمین».
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، وجود
سیدعلیاکبر ابوترابی برای آزادگان در اسارت یک نعمت بزرگ بود. گویی خدا
او را فرستاده بود تا در دوران سخت اسارت، مراقب جسم و جان و روح آزادگان
باشد.
اگر حضور سید آزادگان نبود، اسرای ایرانی
صدمات و لطمههای بزرگی از دشمن بعثی میخوردند. مرحوم ابوترابی با درایت،
بزرگمنشی و اخلاصش با جان و دل از آزادگان مراقبت میکرد و معتقد بود یک
اسیر ایرانی باید سالم به میهنش بازگردد. آنها که مرحوم ابوترابی را
دیدهاند از تأثیر بزرگی او در زندگیشان میگویند و معتقدند آشنایی با سید
آزادگان بزرگترین توفیق و لطف زندگیشان بوده است.
در کتاب «حجت اسلام» به روایت آزاده محمدرضا شایق آمده است:
یکی از افسرهای بعثی حاجآقا را بیرحمانه شکنجه کرد. تمام بدنش زخمی و کبود شد. کمی بعد، فرماندة اردوگاه رسید. به حاجآقا احترام میگذاشت. همان افسر هم همراهش بود. پرسید «چرا به این حال و روز افتادی؟» حاجآقا به افسر که رنگ و رویش پریده بود، نگاهی کرد و گفت «چیز مهمی نیست. پام سُر خورد، افتادم زمین».
بعد از آن ماجرا، افسر گهگاه میآمد دیدن حاجآقا. شیرینی و سیگار میآورد میداد به حاجی که بین بچهها تقسیم کند.
انتهای پیام/
وَنَجِّنَا بِرَحْمَتِکَ مِنَ الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ.