بعد از اسارت ما را به اردوگاه «موصل۱» بردند. در همان زمان در اردوگاه شورشی شکل گرفت و ما ۷ روز هیچ آب و غذایی نداشتیم.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، آزاده غلامرضا سعیدی در سال ۱۳۴۴ در اصفهان به دنیا آمد. دوران نوجوانی را در زادگاهش سپری کرد تا اینکه در آستانه ۱۶ سالگی به همراه تیپ امام حسین(ع) و در گردان امام محمد باقر(ع) وارد جبهه شد.
سعیدی در اولین حضورش در میدان نبرد در عملیات رمضان شرکت میکند و پس از رشادتهای فراوان چند ماه بعد در آبان سال ۶۱ در عملیات محرم نیز شرکت میکند که در جریان این عملیات به اسارت دشمن بعثی درمیآید و ۸ سال از جوانی خود را در زندانهای شهر موصل میگذراند.
این آزاده و جانباز معزز در گفتوگویی با خبرنگار ما به بیان خاطراتی از نحوه اسارتش پرداخت که در ادامه شما را به خواندن آن دعوت میکنم:
در آن زمان فرمانده تیپامام حسین(ره) شهید خرازی بودم. عملیات محرم بسیار گسترده بود و به واسطهی شرایط محیطی تلفات سنگینی به جبههی ما وارد شد. در شب عملیات تعداد اندکی از بچهها به آن طرف رودخانه رسیدند. بیش از ۱۸ کیلومتر در خاک عراق پیشروی کردیم، دیگر رمقی در بدنمان باقی نماند بود. صبح که شد پاتک عراقیها شروع شد. با آر.پی.جی چند بار شلیک کردم اما کار نکرد. زمان عبور از رودخانه آب به درون آن نفوذ کرده بود و از کار افتاد و عملاً بدون سلاح ماندم. با چند تا از بچهها در شیاری گیر افتادیم. بالای سرمان تیربار و جلویمان میدان مین بود. به ناچار در پشت تپهای پناه گرفتیم.
یکی از بچههای اصفهان نارنجکی در دست داشت ضامن آن را کشید، هر چه به او اصرار کردیم که نارنجک را پرت کند کوتاه نیامد. تمام شب را راه رفته بودیم. خسته بودیم، یک لحضه چشمش بر روی هم افتاد و نارنجک از دستش رها شد. سریع خودش را بر روی نارنجک انداخت و تکه تکه شد تا آسیبی به بقیه نرسد. همین صدا کافی بود تا توجه بعثیها به این سمت جلب شود و ما را به رگبار ببندند که همین کار را هم کردند. تعدادی از بچههای که در میدان مین بودند را شهید و ما را اسیر کردند.
بعد از اسارت ما را به اردوگاه «موصل۱» بردند. در آذر همان سال (۱۳۶۱) در اردوگاه شورشی شکل گرفت و ما ۷ روز هیچ آب و غذایی نداشتیم. بعد از یک هفته دیگر گوشتی به بدنمان نمانده بود و پوست و استخوان شده بودیم. ما را به اردوگاه «موصل۴» منتقل کردند. در آنجا سه سال در محضر حاج آقا ابوترابی بودم. بی شک مرد واقعی ایشان بودند. با همه به مهربانی رفتار میکردند. اردوگاه «موصل۴» که به اردوگاه شورشیان خمینی(ره) معروف بود با حضور یک رهبر سمت و سوی دیگری یافت. در اردوگاه همه کارها با راهنماییهای حاج آقا ابوترابی صورت میگرفت. گرچه پایبند اعتقادات خود بودیم اما نمیخواستیم بهانه به دست بعثیها بدهیم و کارهای فرهنگی را با گذاشتن نگهبان و در خفا انجام میدادیم.
عراقیها سعی میکردند شرایط را برایمان تا حد ممکن سخت کنند. وقتی میخواستیم به دستشویی برویم از جلوی در آسایشگاه ما را کتک میزدند تا به دستشویی برسیم و در راه بازگشت باز این کار را تکرار میکردند، اما بچهها با تمام دردهای و زخمهای که بر تن داشتند لبخند میزدند تا روحیهی دیگر اسرا خراب نشود. دیگر کتک خوردن خودمان برایمان عادی شده بود، اما وقتی پیرمردی را کتک میزدند یا ناتوانی را غم دنیا بر قلبمان روان میشد. گرچه اسیر بودیم اما هویت و غیرتمان اسیر نبود. اسارت بسیار طاقت فرسا بود، ما در آنجا هیچ ارادهای از خود نداشتیم اما اعتقادمان پا بر جا بود گرچه در بند اسارت بودیم و جسممان اسیر بود اما روح ما آزاد بود و همواره در اعیاد مختلف مراسماتی داشتیم و در هر شرایطی کارهای خود را انجام میدادیم، اما چیزی که اسارت را برای ما شیرین کرد و پایان آن را خاطر انگیز کرد زیارت کربلا بعد از قطعنامه بود. سفری که همهی تلخیهای اسارت را برای ما کمرنگ کرد.
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
گفتنی است؛ آزاده و جانباز غلامرضا سعیدی در ۳۰ مرداد سال ۶۹ پس ازتحمل 8 سال اسارت در زندانهای رژیم بعث عراق به آغوش وطن بازگشت. وی هماکنون جانباز ۵۵ درصد و بازنشستهی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان میباشد.
گفتگو از معصومه امیری
انتهای پیام/
40درصد تخفیف خرید کتاب به مناسبت هفته کتاب کد تخفیف: " HAFTEHKETAB "
✍ خبرنگار | مالک دستیار