در اردوگاه عنبر سرگردی بود به نام سرگرد محمودی که به فارسی مسلط بود و بسیاری از اسرا را اذیت میکرد. یک روز به من گفت که تو آمدی ما را بُکشی؟ آمدی با ما بجنگی؟
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، آزاده رستم حقیقی در سال ۱۳۴۴ در یکی از روستاهای اطراف شیراز به دنیا آمد. او در آستانه ۱۷ سالگی چشم دل باز میکند وارد جبهه میشود. رستمی در سال ۶۱ به همراه تیپ امام سجاد(ع) به منطقه جنگی اعزام میشود و در ۱۲ آبان همان سال در عملیات محرم به اسارت بعثیها در میآید و ۸ سال از دوران طلایی زندگی خود را در اردوگاههای مخوف عنبر و موصل سپری میکند.
آزاده سرافراز رستم حقیقی با روحیهای نترس و جنگجو خاطرات زیادی از روزهای جبهه و اسارت دارد. او بخشی از این خاطرات را با خبرنگار ما در میان گذاشت که در ادامه از نظر میگذرانید.
در شب عملیات محرم بعد از یک روز درگیری و ۲۴ ساعت بیخوابی و تلفات سنگین روحیه بچهها ضعیف شده بود و همه خسته بودند با این حال یک لحظه اسلحهی خود را زمین نگذاشتند و همواره مقاومت میکردند. عراق با تمام توان بر سر ما آتش میریخت و لحضهای صدای شلیک گلوله قطع نمیشد. در همین بین یکباره همه جا برایم تاریک شد، برخورد تیر به چشمم را احساس کردم. درست نمیدیدم، خودم را به سنگر رساندم. از دور میدیدم که چند نفر به سمت من میآیند .خون تمام صورتم را گرفته بود. به بالای سرم که رسیدند به من تیر خلاصی زدند و تیر به فکم برخورد کرد و فکم شکسته شد و من دیگر چیزی نفهمیدم و از هوش رفتم.
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
وقتی به هوش آمدم در بیمارستان الاماره عراق بودم بعد از یک روز من را به بیمارستان الرشید بغداد منتقل کردند و چون فکم سوراخ شده بود به وسیله لوله سرم به من غذا میدادند. ۶ ماه در بیمارستان الرشید بودم. نمیتوانستم درست حرف بزنم یا غذا بخورم اما دیگر از فضای بیمارستان خسته شده بودم به اصرار خودم من را به اردوگاه عنبر منتقل کردند. در اردوگاه عنبر سربازی بود به نام سرباز محمودی که به فارسی مسلط بود و بسیاری از اسرا را اذیت میکرد. یک روز به من گفت که تو آمدی ما را بُکشی؟ آمدی با ما بجنگی؟ و داد میزد این پاسدار خمینی است چند تا از سربازان بعثی من را در حمام انداختند و در زیر آب یخ شروع به کتک زدنم کردند. تا حد مرگ من را شکنجه کردند و جسم نیمهجانم را در اردوگاه انداختند. تا یک هفته هر روز به این دلیل که من بسیجی بودم من را شکنجه میکردند. بعد از مدتی من را به اردوگاهی در شهر موصل که به موصل بزرگه معروف بود منتقل کردند و تا پایان اسارت در آنجا بودم. تا اینکه به لطف خدا و رهبران انقلاب در ۲۶ مرداد سال ۶۱ بعد از ۸ سال دوری از وطن و تحمل شکنجههای سنگین به وطن بازگشتم.
آزاده رستم حقیقی در پایان با انتقاد از عملکرد سازمانهای مربوطه برای رسیدگی به وضعیت آزادگان گفت: در حال حاضر نسل آزاده مانند نسل سوخته و فراموش شده این ملت است. بسیاری از آزادگان مثل من بعد از اسارت عملهای مختلفی انجام دادهاند تا بتوانند به زندگی عادی خود ادامه دهند. با وجود هزینههایی کلانی که برای عمل بر روی فک من انجام شد اما هنوز یک چشم من نابیناست و من و بسیاری از جامعه آزادگان برای هزینههای درمان با مشکل جدی رو به رو هستیم و هربار که در این خصوص به سازمان و ارگانی مراجعه میکنیم ناامید تر از دفعه پیش برمیگردیم.
انتهای پیام/
بیشتر بخوانید
خبرنگار: مالک دستیار