بازگویی آزادی بایستی قاعدتاً خوشی باشد و خوشحالی، ولی یادآوری آن زمان تا رسیدن به ایران مثل برزخ برایمان کشنده بود.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، سرهنگ آزاده «محمد صحت» فرمانده گردان تیپ 40 سراب که در راه
دفاع از میهن و ارزشهای اسلامی مفتخر به دریافت مدال جانبازی شده بود در
عصر عاشورای 1367 به اسارت نیروهای عراقی در آمد و پس از تحمل دوران طاقت فرسای اسارت و فراق وطن سرانجام در 26 مرداد 1369 به همراه دیگر آزادگان سرافراز به آغوش میهن بازگشت.
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
به مناسبت نزدیکی سالروز
بازگشت مقتدرانه الماسهای درخشان به میهن اسلامی خاطرهای از این آزاده
سرافراز را در سه قسمت تقدیم شما مخاطبان عزیز می نماییم:
قسمت اول:
بازگویی آزادی بایستی قاعدتاً خوشی باشد و خوشحالی، ولی یادآوری آن زمان تا رسیدن به ایران مثل برزخ برایمان کشنده بود.
یک روز سربازان عراقی اطلاع دادند حدود ساعت 10 صبح جلو تلویزیون ها باشید سید رئیس یعنی (صدام) پیام مهمی دارد خطاب به ایران و درباره اسرا است. همه در آسایشگاه جمع شدیم. قلبمان داشت از دهانمـان میزد بیرون. چه میخواهد بگوید؟ بعد از یکی دو ساعت صدام در تلویزیون ظاهر شد و خبر آزادیمان را داد.
بچهها با اینکه هنوز باورشان نمیشد اما برای آزادی شور و شعف زیادی داشتند. همه جان تازهای گرفتند. بعدها فهمیدم همسر من در خانه مشغول کار بوده که همسر یکی از همکاران از شاهرود به او زنگ میزند و خبر آزادی اسرا را میدهد. این اخبار با به دنیا آمدن اولین نوه مصادف میشود ولی خانواده هنوز نمی دانستند که ما اسیریم یا شهید شدهایم؟ چون ما جزو اسرای ثبتنام نشده بودیم.
خبر آزادی اسرا به خانواده رسید ولی هیچ خبر خاصی از من نیست. از آن طرف هـر موقع از اردوگاه مفقودین تکریت 19 کسی انتخـاب میشد برای رفتن یادداشت یا شماره تلفنی را یواشکی نوشته و به او میدادم تا خبر سلامتیام را به خانواده بدهند ولی از بدو اسارت تلفن خانهای را که تازه خریده بودیم اشتباه حفظ کرده بودم. به عقلم نمیرسید که اسامی همکارانم را بدهم. آن قدر هیجان و شور و حال داشتم که انگار در آسمانها سیر میکنم. هر روز از اردوگاه ما تعدادی کم میشدند. ما همچنان داستان تبادل اسرا و اخبار تلویزیون عراق را دنبال می کردیم. معلوم نبود چرا نوبت ما نمیشود!! اسرای عراقی که وارد عراق میشدند را میدیدیم؛ سر و وضعشان خیلی خوب بود اما نامردانه در مصاحبهها می گفتند که به جای غذا فقط نمک میدادند و ما را تشنه نگهداری میکردند، در صورتی که قبل از اسارت خود من به دو اردوگاه سر زده بودم و دیده بودم وضع آنها بسیار بهتر از سربازان خودمان در پادگان است. همه چیز برایشان مهیا بود ولی، چه میشود کرد، دشمن در هر حال دشمن است.
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
هنوز نوبت من نشده بود. هر روز و هر شب شاهد جداشدن بچهها بودم. یادداشتدادن و شمارة تلفن دادنهای من تمامی نداشت. از آن طرف همسر و فرزندانم عکسی از من دردست گرفته و به دیدن هر اسیری که آزاد میشد میرفتند تا بلکه خبری از من بگیرند. تا اینکه از افسران اردوگاه ما افسری را پیدا کرده و او میگوید که به زودی میآید. او کاملاً مرا میشناخته است. روی بلوز آن شخص یادداشتی نوشته و امضا کرده بودم که نشان خانوادهام میدهد. خانوادهام خوشحال و سرازپا نشناخته به اقوام و دوستان خبر میدهند و همگی آمادة استقبال میشوند. از آن طرف در عراق هرچه منتظر بودیم اسم من در نیامد. حدود پانزده نفر هم رفتند. بالأخره اردوگاه را نظافت کردیم و همگی در یک آسایشگاه جمع شدیم ولی نگهبانی به همان شدت و حدت ادامه داشت تا این که یک روز ابلاغ شد آماده باشید که شماها را از این اردوگاه به جای دیگر منتقل میکنیم. دوباره اسامیمان را نوشتند و بازدیدبدنی کردند که مبادا یادگاری مثل سنگنوشته و یا گلدوزی چیزی بههمراه داشته باشیم. ولی دوستان از قبل یادمان داده بودند که میشود گلدوزیها را به شورتها دوخت و لابهلای آنها سنگ نوشتههایی را، که قبلاً سائیده بودیم، گذاشت. بالأخره فردای آن روز بهخط شدیم هر یک کیسه انفرادی به دست داشتیم. به ما یکدست لباس درجهداری عراق بدون آرم و یک جفت کفش داده بودند که پوشیدیم و آمادة سوارشدن به اتوبوس شدیم که ناگهان ستوان حسینی را که به سهماه حبس انفرادی محکوم شده بود جدا کردند و گفتند که یک ماه از انفرادی او باقی مانده است. گفتیم ما نمی رویم تا او هم بیاید. آنها قول دادند که او هم آزاد می شود.
ادامه دارد ...
بیشتر بخوانید (خاطرات آزادی)
خبرنگار: مالک دستیار