شیرینترین و بهترین ایام زندگی ما همین مرحلة تبادل بود. ما در یک حالت بیم و امید زندگی میکردیم. تبادل اسرا از اسرای قدیمیصلیبدیده شروع شده بود. اولین گروه را با هواپیما بردند....
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، آزاده سرتیپ ۲ پیاده محمدعلی سلاجقه فرزند نادعلی متولد سال ۱۳۲۷ در شهر رابر کرمان فارغالتحصیل دانشکده افسری ارتش جمهوری اسلامی ایران است. وی دورههای نظامی را به صورت کوتاه مدت و بلند مدت طی کرده و سپس دوره عالی را در شیراز گذرانده است. محمدعلی سلاجقه، اولین دوره فرماندهی را به صورت افتخاری در دانشکده فرماندهی ستاد پشت سر نهاده و سپس در لشکر ۵۸ ذوالفقار عازم منطقه عمومی لشکر در گیلانغرب شد.
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
سلاجقه از الماسهای درخشان هشت سال دفاع مقدس است که در عملیات 67/4/31 به اسارت نیروهای حزب بعث عراق در آمد و در 26 مرداد 1369همرا با دیگر اسرا به آغوش میهن بازگشت. وی دوران اسارت خود را در اردوگاه 20 تکریت سپری کرد. خلاصهای از خبر آزادی اسرا به روایت سلاجقه را در ادامه میخوانید:
شیرینترین و بهترین ایام زندگی ما همین مرحلة تبادل بود. ما در یک حالت بیم و امید زندگی میکردیم. تبادل اسرا از اسرای قدیمیصلیبدیده شروع شده بود. اولین گروه را با هواپیما بردند. عراقیها زیاد نمیگذاشتند ما تصاویر مبادلة اسرا را ببینیم. از روزی که اعلام خبر کردند تا روزی که اولین گروه با هواپیما به فرودگاه مهرآباد آمدند چند روز طول کشید.
ما منتظر بودیم که زمان آزادی ما هم برسد. حدود دوماه طول کشید تا ما آزاد شدیم.
به ما یک دست لباس ارتشی به ما دادند من هنوز هم آن لباس را برای یادگاری نگه داشتهام. عراقیها درشتاندام بودند و اغلب ما ریزهمیزه. لباسها به تنمان زار میزد. بعضیها لباسهایشان را کوتاه و تنگ کردند تا اندازه بشود. سر خیاطها شلوغ شد. یکدست لباس زیر، یک جفت جوراب، یک دست لباس خواب و یک حوله هم دادند. به ما گفته بودند شما آخرین نفری خواهید بود که آزاد میشوید و یا اصلاً آزادتان نمیکنیم. قبلاً این التیماتوم را داده بودند از این رو ما در بیم و امید بودیم که آزاد میشویم یا نه.
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
به اولین گروه که آزاد میشدند، اسم و شماره تلفنمان را دادیم تا خبر زندهبودنمان را به خانوادههایمان بدهند.
فکر میکنم فاصله بین آزادی اولین گروه از آسایشگاه ما تا آخرین گروه یک ماهی میشد.
شب آخر. فرمانده اردوگاه، ارشد آسایشگاه را احضار کرد. سریع رفتم. گفت: همهتان فردا میروید. فردا شب یک نفر هم در این اردوگاه نخواهد بود. آن شب تا صبح بیدار بودیم. صبح روز بعد وسایلمان را جمع کردیم منتظر آزادی شدیم. عراقیها گفتند کسی حق ندارند چیزی و نوشتهای با خودش ببرد.
من آخرین نفری بودم که از اردوگاه سوار ماشین شدم.
انتهای پیام/
بیشتر بخوانید (خاطرات آزادی)
خبرنگار: مالک دستیار