اوایل به خاطر دین متفاوتم با بچههای اردوگاه کمی مشکل داشتم اما به مرور آنقدر صمیمی شدیم که یکی از بچهها میگفت من حتما باید روی پتوی تو نماز بخوانم.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، آزاده
سرافراز رستم خرمدین، متولد ۹ خرداد ۱۳۴۷ است. او در ۲۱ تیر ۱۳۶۷ و در سن ۱۸ سالگی به اسارت عراق درآمد و در ۶ شهریور ۱۳۶۹ آزاد شد.
خرمدین آزادهای زرتشتی، از اقلیتهای مذهبی کشورمان است که در نقل خاطراتش از تفاوت دینی که با اکثر رزمندگان داشت می گوید و چنین نقل می کند؛
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
من برای خدمت نظاموظیفه به جنگ رفته بودم و در درگیری های خط مقدم به اسارت نیروهای بعث عراق درآمدم. وقتی اسیر شدیم بعد از سه روز که در موصل قرنطینه بودیم ما را به خرابه ای در تکریت بردند که به آن قفس ۱۶ می گفتند. ما جزو اسیران مفقودالاثر بودیم که اسممان توسط صلیب سرخ ثبت نشده بود.
تا تکان می خوردیم عراقی ها به ما می گفتند که مراقب باشید، شما جزو آمار نیستید. کاری نکنید که همین نام و نشان کم هم دیگر از شما باقی نماند.
در همان روزهای اول وقتی برای تشکیل پرونده و بازجویی نوبت به من رسید، دینم را پرسیدند. من گفتم زرتشتی اما آن ها این دین را نمی شناختند و دوباره و سه باره سوال می کردند من هم به ناچار نزدیک ترین معنی را به زرتشت گفتم و به آن ها گفتم که مجوس هستم. به محض گفتن این کلمه بر سرم ریختند و کتک زدند. چند وقت یکبار برای مرور پروندهها این بازجوییها تکرار می شد و من هر بار که به آنها میگفتم مجوسم باید کتک مفصلی از عراقی ها می خوردم.
یکبار که به خاطر اسمم که رستم بود نیز خشمگین شدند. چون یکی از عراقی ها به مابقی گفت او هم نام رستم فرخزاد، فرمانده ایرانیان در جنگ قادسیه است. همین حرف باعث شد کتک بیشتری بخورم.
یکبار پیش خودم فکر کردم جواب دیگری بدهم که کمتر آنها را خشمگین کنم به همین دلیل در اردوگاه جدیدی که منتقل شدم، وقتی از دینم سوال کردند گفتم مسیحیام. چون می دانستم اعراب با دین مسیحیت راحت کنار میآیند. وقتی این را گفتم دیگر کتک نخوردم. اما چند ساعتی از بازجویی گذشت و مرا از آسایشگاه بیرون آوردند وقتی بیرون آمدم یک افسر عراقی جلو آمد و شروع کرد با من ارمنی صحبت کردن. من که اصلاً ارمنی بلد نبودم اول دست و پای خودم را گم کردم اما بعد از آن عراقی سوال کردم: شما کاتولیک هستید؟ گفت: بله. من هم در جواب گفتم: من ارتدکسم. به همین دلیل زبان شما را نمی فهمم. آن افسر هم با من صحبت کرد و گفت ما همکیش هستیم. اگر چیزی خواستی یا کاری داشتی به من بگو. من هم در پاسخ گفتم من کنار هموطنانم راحتم و نیاز به چیزی علاوه بر آنچه آنان دارند، ندارم.
اوایل به خاطر دین متفاوتم با بچههای اردوگاه هم کمی مشکل داشتم اما به مرور آنقدر صمیمی شدیم که یکی از بچهها میگفت من حتما باید نمازم را روی پتوی تو بخوانم.