در پرونده خاطرات کوتاه آزادگان، برخی از خاطرات کوتاه اما درسآموز دوران اسارت را برای مخاطبین نقل خواهیم کرد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، گنجهای
زیادی در فرهنگ دفاع مقدس هنوز ناشناخته مانده است. خاطرات معمولی آزادگان
حاوی نکات تکاندهندهای است که برای ما میتواند درسهای بزرگی باشد. در پرونده خاطرات کوتاه آزادگان، برخی از این خاطرات را برای مخاطبین نقل خواهیم کرد.
در قسمت چهارم این پرونده خاطرهی یک معجزه از زبان آزاده سرافراز جهانشیر یوسفی در ادامه آمده است:
دههی فجر در اردوگاه برنامههایی مختصّ حال و
هوای آنجا داشتیم. اما علیرغم محدودیت و موانعی که وجود داشت، سعی میکردیم به
بهترین نحو این ایام را برگزار کنیم و بزرگ بداریم. بچهها تئاتری را تدارک دیده
بودند و تحت عنوان "شهادت" که در آن پدری هر دو پسرش در جبههها به
شهادت میرسند و متعاقب آن حوادث و اتفاقاتی دیگر دامنگیر این خانواده میشود که بر
روحیه و نگرش بچهها بسیار مؤثر بود و حقیقتاً استفاده میکردیم.
در همین زمینه یکی از بچهها هم ابتکاری زده و
نقاشی از حضرت امام(ره) را کشیده و بالای صحنه نصب کرده بود. در اثتای برگزاری
نمایش، نگهبانی که برای آسایشگاه گذاشته بودیم تا آمدن سربازان عراقی را زیرنظر
داشته باشد، کلمهی رمز را با صدای بلند فریاد کرد و در نتیجه میبایست به سرعت
وسایل و دکور طراحی و ساخته شده را جمع کنیم که این کار البته کمی طول میکشید.
برادر عزیزی هم که تصویر حضرت امام (ره) را کشیده بود. فوراً عکس امام را
برداشت و آن را در میان قرآن گذاشت، اما
سرباز عراقی متوجه این حرکت شد. پس جلو آمد، قرآن را برداشت و آن اسیر بزرگوارمان
را کنار زد و شروع کرد به ورق زدن قرآن تا ببیند چه چیزی را در میان آن گذاشتهاند.
تپش قلب بچهها کاملاً احساس میشد. رنگها برافروخته شده و لرزش بدن و لبهای عدهای
کاملاً مشهود بود و سرباز عراقی هم مشغول ورق زدن بود و داشت به انتهای قرآن میرسید، ولی
از کاغذ، نوشته یا هرچیز دیگری خبری نبود.
ورق زدن سرباز عراقی تمام شد. ولی چیزی
به دست نیاورد. پس، با عصبانیت قرآن را کنار گذاشت و همگی شروع به ضرب و شتم بچهها
کردند و هنگامی که خسته شدند دست کشیدند و رفتند، آن برادرمان فوری به سراغ قرآن
رفت و با حیرت و شگفتی شروع به ورق زدن آن کرد. هنوز چند ورقی را رد نکرده بود که
تصویر حضرت امام (ره) معلوم شد و همه ناخودآگاه صلوات فرستادند و بدین شکل امداد
الهی دیگری را تجربه کردیم و اشک شوق و اشتیاق به رحمت الهی از دیدهها جاری
ساختیم.