سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
گفتگو با دکتر قادر آشنا آزاده و ایثارگر دوران دفاع مقدس:

عملیات لو رفت؛ بعثی ها ما را به رگبار بستند

عملیات لو رفت؛ بعثی ها ما را به رگبار بستند
به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس مدیر کل هنر‌های نمایشی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی آزاده و ایثارگر دوران دفاع مقدس در باغ موزه دفاع مقدس مهمان برنامه موسسه پیام آزادگان بودند و از آن روز ها برایمان گفتند.
به گزارش روابط‌ عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، در مصاحبه کوتاه که با مدیر کل هنر‌های نمایشی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی آزاده و ایثارگر دوران دفاع مقدس در باغ موزه دفاع مقدس داشتیم چند دقیقه ای را با وی همراه شدیم تا همزمان با هفته دفاع مقدس مروری بر خاطرات اسارت و حال و هوای آن زمان کنیم که در ادامه گزارش به آن می پردازیم:
 
از خودتان بگویید وقتی به جنگ رفتید چند ساله بودید؟
قادر آشنا هستم خدمتگذار جامعه ایثارگری. من 16سالم بود و 1361/11/18 بود که توفیق پیدا کردم  برای دفاع از میهنم  در عملیات والفجر مقدماتی حضور داشته باشم.
 
آقای آشنا چه اتفاقی افتاد که شما اسیر شدید؟
عملیات والفجر مقداتی که عملیاتی لو رفته بود بعضی ها به ما خیانت کردند و این باعث شد ما بهترین رزمندگانمان را از دست بدهیم. قرار بود ما از پشت به عراقی ها حمله کنیم اما چون عملیات لو رفت ما علاوه بر اینکه تعداد زیادی را از دست دادیم تعداد اسرا هم قابل توجه بود، البته به نسبت عملیات دیگر می گویم نه نسبت به کل.
ما یک دسته 25 نفره بودیم که برای اینکه گردان عقب نشینی بکند حرکت کردیم تا گردان محاصره نشود، ما از ساعت 4 صبح تا 10 صبح با عراقی ها  جنگیدیم اما عقب نشینی به موقع باعث شد که تلفات و خسارات را کاهش بدهیم. ولی از این 25 نفر یک نفرمان شهید شد و 24 نفر دیگر اسیر شدیم
 
در زمان اسارت کدام اردوگاه بودید آیا می توانید از نحوه اسارت برایمان بگویید؟
ما در اردوگاه موصل1 بودیم وقتی عراقی ها مارا اسیر کردند تعدادی را به  رگبار بستند و خیلی ها را شهید کردند، غیر از  ما نیرو های دیگه ای از گردان های دیگر هم آنجا بودند و تعدادی از رزمنده ها را همان جا جلوی چشمان ما به رگبار بستند و 12 نفر همان روز شهید شدند.
 
آیا دلیلی برای این کار وجود داشت یا اینکه آنها همه اسرا را به رگبار می بستند؟
در آن زمانی که ما را به اردوگاه بردند توپ خانه ایران شروع به کار کرد و مقرهای عراقی ها را میزد که همین باعث شد  یکی از فرماندهان عراقی و چند نفر از آنها کشته شوند، آنها عصبی شدند و بچه های ما را به رگبار بستند.
ما را به پشت خط بردند و در یک جای تانک جای دادند و لودر ها آمدند تا گل بریزند روی ما، چون فصل زمستان و بهمن ماه هم بود ما هم متوجه نمیشدیم که چه خبر است.
یک برادر عرب زبان اهل شوش در بین ماه بود به اسم رحیم شنگری، یادم هست که گفت بچه ها اشهدتان را بخوانید که این لودر آمده تا گل بریزد روی ما. همه بچه ها شروع کردند به خواندن اشهدشان و هرکس به هر نحوی در حال این بود که خودش را برای شهادت آماده کند.
اما چیزی که برای من جالب بود این بود که ندیدم هیچکس از ترس مرگ گریه کند یا ترسی داشته باشد و بالعکس حس خوبی بین همه ما بود.
در همان زمان یک جیپ عراقی آمد که دیدیم همه به آن احترام گذاشتند و به عقب رفتند، دوباره آقا رحیم گفت که آنها از کشتن ما صرف نظر کردند. فرمانده عراقی گفت که آن ها را نکشید ما به اسیر نیاز داریم، ما را به بغداد منتقل کردند و جشن و پایکوبی و خیلی خوشحال بودند.
 
برای ما بگویید که در ایام اسارت چکار میکردید؟
من تا ده سال حتی برای خانواده ام هم تعریف نکردم که در زمان اسارت چه گذشت و دلیلش این بود که فکر مکیردم مخاطب چگونه می تواند فقط با چند جمله آن شرایط و اوضاع و احوال را درک کند، غربت و اسارت در دست صدام چیزی نیست که بتوان به راحتی توصیفش کرد و یا مخاطب آن را درک کند، شما باید در آن فضا قرار بگیرید مثل اینکه همه در شرایط عادی مرد هستند و پیدا کردن نامرد سخت است اما در شرایط غیرقابل تحمل یا سخت است که میتوان نامرد را از مرد تشخیص داد.
ما در شرایطی بودیم که شکنجه میشدیم، نان و آبمان کم بود فقط به اندازه ای که زنده بمانیم و صدای بوق اردوگاه را تا آخر میبردند که برای صحبت کردن با فرد کنار دستت باید فریاد بزنی و بدتر از آنکه بی اطلاع از کشورت نیز باشی و با وجود همه این موارد باز مقاومت کنی و یک لحظه از اصولت عقب نشینی نکنی.
آن ها مرتب به ما می گفتند که جنگ را پیروز شدند و ایران شکست خورده است. ما هم در این مدت چند سال از کشورمان بی اطلاع بودیم ولی مقاومت کردیم اصول و مبانی انقلاب را در وجودمان حفظ کردیم.
 
آقای اشنا آیا شما در زمان اسارت آقای ابوترابی(سید آزادگان) راملاقات کردید؟
بله، من 4 سال با آقای ابوترابی در یک اردوگاه بودم. 
 
در مورد آقای ابوترابی چیزی هست که بخواهید بگویید؟
تنها یک جمله می خواهم بگویم که به گمانم کافی باشد و ان این که من در تمام خوانده ها و نوشته هایی که انجام دادم هنوز مثل آقای ابوترابی پیدا نکردم. او عارفی به معنای واقعی، مقاومی در معنای واقعی، دلسوز به معنای واقعی و شخصی که حرمت انسان برای او به معنای واقعی ارزش دارد. 
 
آیا شما بعد از اسارت کتابی نوشتید؟ 
یکیش خاطرات خود بنده که نام آن روزگار آشنا هست که توسط موسسه پیام آزادگان چاپ گردیده، چند مقاله و کتاب راجب به داعش نوشتم و کتابی نزدیک به چاپ دارم که نیز مربوط به داعش هست.

1

۸ مهر ۱۳۹۹
کد خبر : ۱,۵۶۰
کلیدواژه ها: قادر آشنا، مقاومت، اسارت، عراق، صدام، دفاع مقدس

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید