سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!

سه سال اسارت، یک عمر رسالت؛ روایت معلم شهید و آزاده «مهدی تجر»

سه سال اسارت، یک عمر رسالت؛ روایت معلم شهید و آزاده «مهدی تجر»
از کانال دشمن تا کلاس درس، از اسارت تا شهادت؛ شهید مهدی تجر، مردی که زندگی را با درد و پرواز را با افتخار معنا کرد.

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، در جهان واژه‌ها، گاه نام‌هایی هستند که باید با احترام و سکوت از کنارشان گذشت. نه به دلیل ناآشنایی، که به‌خاطر سنگینی و قداستی که با خود دارند.

نام «مهدی تجر» از همان نام‌هاست. نامی آشنا برای هم‌رزمانش، برای هم‌سلولی‌هایش در اردوگاه مخوف تکریت، برای شاگردانی که پای تخته، درس زندگی از او آموختند، و برای تمام آنان که قامت استقامت را بر ویلچر دیدند.

او در یکم فروردین ۱۳۴۶، در شهر خان‌ببین از توابع فندرسک در استان گلستان چشم به جهان گشود. متولد بهار بود؛ و بهار در رگ‌هایش می‌دوید. پسر موسی و رقیه، کودکی از خطه غیرت، که بعدها نامش با آزادی، معلمی و جانبازی گره خورد.

در سال ۱۳۶۵، هنوز دیپلمش خشک نشده بود که راهی جبهه شد. داوطلبانه به خدمت رفت، و با آموزش‌های نظامی و اعتقادی، به لشکر ۸۸ زرهی زاهدان پیوست. جنگ، او را به سومار کشاند؛ جایی که سرنوشتش را به نقطه‌ای دیگر رساند.

در یک شب‌ عملیات، دشمن حمله‌ای سنگین کرد. اصابت موشک آر.پی.جی، بدنش را در هم شکست. ۲۴ ساعت با خون‌ریزی شدید در کانال دشمن ماند، بی‌پناه، تنها.
سربازی عراقی بالای سرش آمد. نگاهش کرد و گفت: «پول داری تا از کانال بیرونت بیاورم؟»
او گفت: «نه.»
سرباز گفت: «پس خداحافظ!»
و رفت.

او ماند. با زخم‌های باز، با دردی که هر لحظه در جانش می‌پیچید، اما تسلیم نشد. با خدای خود گفت‌وگو کرد، از او یاری خواست.
فردای آن روز، دو سرباز دیگر آمدند. دیدندش، بر دوش گرفتندش و او به اسارت رفت.
آغاز سه سال اسارت در اردوگاه ۱۲ تکریت؛ جایی که نفس‌کشیدن هم مجاهده بود.

اما درد بزرگ‌تری در کمینش بود. شدت جراحت، آن‌قدر عمیق بود که هر دو پایش را از دست داد.
دو پا، برای همیشه، رفتند.
اما مرد، ایستاده ماند.
نه فقط در تن، که در ایمان، در امید، در عزت.

بازگشت از اسارت، برای مهدی تجر به معنای پایان جهاد نبود. حالا، او معلم شده بود. دبیر علوم اجتماعی دبیرستان نمونه دولتی. با ویلچر، سر کلاس می‌رفت. با همان آرامش، با همان لبخند، با همان شور.
به شاگردانش از جغرافیا می‌گفت، از تاریخ، از جامعه… اما بی‌آن‌که بگوید، خودش درسی بود بزرگ‌تر از همه کتاب‌ها.

او هیچ‌گاه ننالید. نه از دردی که هر شب در تنش می‌پیچید، نه از محدودیت‌های جسمی، نه از خاطرات تلخ اسارت.
او درس می‌داد. با نگاه، با صبر، با تحمل، با سکوت.

و سرانجام، در چهاردهم فروردین ۱۴۰۴، معلم شهید، جانباز سرافراز، آزاده ماندگار، بار دیگر به بهار رسید.
اما این‌بار، پرواز کرد.

او که در عنفوان جوانی با شهادت آشنا شده بود، در پیری به آن رسید.
او که پای درس رنج نشسته بود، حالا خود، به دیدار معلم ازلی شتافته است.

یادش، در ذهن شاگردانش می‌ماند؛ بر دفتر دل هم‌رزمانش ثبت است، و بر پیشانی تاریخ این سرزمین، حک شده است.

سلام بر او.
سلام بر ایمان زخمی اما ایستاده‌اش.
سلام بر چهره‌ای که با زخم، زیباتر شد.
و سلام بر آخرین کلاس درسی که با سکوت، اما با عظمتی بی‌انتها پایان یافت.

انتهای پیام/

برای ورود به ویکی آزادگان اینجا کلیک کنید / www.wikiazadegan.com

  • گیف اینستاگرامگیف تلگرامگیف آپارت  
۲۰ فروردین ۱۴۰۴
کد خبر : ۱۰,۰۴۵

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید