ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۱ در اردوگاه اسرا، رنگ و بویی متفاوت داشت. پیروزیهای جبهههای نبرد، آزادی خرمشهر و حضور سید آزادگان، روحیهای مضاعف به اسرا بخشیده بود. اما دشمن تاب این شکوه معنوی را نیاورد و با شبیخونی ناجوانمردانه، رمضان را به صحنهای از شکنجه و سرکوب تبدیل کرد...
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان،
رمضان سال ۱۳۶۱ در حالی از راه رسید که روحیه اسرا نسبت به گذشته بسیار بهتر شده بود. پیروزیهای بزرگ رزمندگان اسلام، آزادی خرمشهر و شکست تحقیرآمیز دشمن بعثی، امید را در دلهای ما زنده کرده بود. از طرفی، پایان اعتصاب چهارماهه جمعی از اسرا و حضور ارزشمند سید آزادگان، حجتالاسلام والمسلمین ابوترابی، در اردوگاه، جوی از غرور و عزت میان ما پدید آورده بود.
این رمضان، حال و هوای متفاوتی داشت. برنامههای معنوی در اردوگاه رونق گرفته بود و مهمترین آنها، اقامه نماز جماعت در اکثر آسایشگاهها بود. از سال ۱۳۵۹ نماز جماعت در اردوگاه ممنوع شده بود، اما اینبار حاجآقا با شجاعت در اتاق خود نماز جماعت را برپا کرد و برخلاف تصور، عراقیها واکنشی نشان ندادند. بهدنبال آن، سایر آسایشگاهها نیز یکی پس از دیگری نماز جماعت را برگزار کردند. پس از نماز، دعاهای مخصوص ماه مبارک خوانده میشد و ظهرها حاجآقا در اتاق خود سخنرانی داشتند. برخی از اسرا از آسایشگاههای دیگر نیز برای بهرهمندی از بیانات ایشان به آنجا میآمدند.
جلسات سخنرانی با پرسش و پاسخ ادامه مییافت. در این ایام، بیش از ۲۵۰ پرسش فقهی و شرعی از سوی اسرا مطرح شد و حاجآقا با حوصله به همه آنها پاسخ داد. این پرسشها ثبت و در قالب یک جزوه احکام میان اسرا دست به دست شد و تا پایان دوران اسارت باقی ماند. علاوه بر این، ورود پنج طلبه به جمع اسرا، فضای معنوی اردوگاه را غنیتر کرد؛ آقایان فلاح، احدی، موسوی، عرفانی و گیتی حضورشان در این ماه مبارک بسیار مغتنم بود.
همهچیز به خوبی پیش میرفت، تا اینکه در روز هفدهم رمضان، یکی از جلسات سخنرانی حاجآقا لو رفت. عراقیها او را دستگیر کردند، به شدت شکنجه دادند و به زندان انداختند. فردای آن روز، همه اسرا را در محوطه اردوگاه جمع کردند. ژنرالی که از بغداد آمده بود، با تهدید و ارعاب شروع به سخنرانی کرد؛ از قدرت صدام گفت، از قادسیه بعثیها سخن راند و خواست که اسرا بر ضد مسئولان ایران شعار دهند.
لحظه حساس فرارسیده بود. ژنرال، با غرور و تکبر، گفت: «بگویید مرگ بر خمینی!»
اما اسرا پاسخی کوبنده به او دادند. بهمحض شنیدن نام امام، یکصدا فریاد زدند:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اید امام الخمینی و انصر جیوش الحسینی!
سه بار صلواتهای بلند در فضای اردوگاه پیچید، دیوارها لرزید و ژنرال، که کنترل اوضاع را از دست داده بود، با عصبانیت و سردرگمی، سخنانش را ناتمام گذاشت و اردوگاه را ترک کرد.
حاجآقا پس از دو شب شکنجه، به آسایشگاه بازگردانده شد، اما شرایط تغییر کرده بود. برنامههای او ممنوع شد، ولی اسرا همچنان در آسایشگاههای خود جلسات مذهبی را ادامه دادند، بهویژه در شبهای قدر که با شکوه خاصی برگزار شد.
روز بیستوچهارم رمضان، عراقیها حاجآقا را از اردوگاه بردند و از آن پس، اردوگاه در غباری از یتیمی فرو رفت. روزهای پایانی ماه مبارک، دیگر آن گرمای روحبخش سابق را نداشت و تلخ سپری شد... اما ایمان، همچنان در دلهای ما زنده ماند.
خاطره از آزاده علی علیدوست(قزوینی)
انتهای پیام/
برای ورود به ویکی آزادگان اینجا کلیک کنید / www.wikiazadegan.com