سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!

محمدرضا رنگین‌کمان: عصر عاشورا را در حادثه ۸ آذر تصور می‌کردم

محمدرضا رنگین‌کمان: عصر عاشورا را در حادثه ۸ آذر تصور می‌کردم
۸ آذر ۱۳۶۱، روزی خونین که یادآور مظلومیت آزادگان ایرانی در اردوگاه‌های عراق است. محمدرضا رنگین‌کمان در مراسم "عصر خاطره الماس‌های درخشان"، خاطرات خود از این روز و ایستادگی اسرا در برابر ظلم را بازگو کرد.

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، در مراسم عصر خاطره "الماس‌های درخشان"، که به میزبانی موسسه پیام آزادگان استان تهران برگزار شد، محمدرضا رنگین‌کمان به روایت خاطرات خود از حادثه ۸ آذر ۱۳۶۱ در اردوگاه موصل پرداخت. حادثه‌ای که به گفته او، "اگر مردم جهان می‌دانستند چه اتفاقی افتاده، برای همیشه در تاریخ ثبت می‌شد."

او با توصیف این روز تلخ گفت: «آن روز برای من عصر عاشورا را تداعی می‌کرد. همه جا خون بود. وقتی بچه‌ها از شکنجه می‌گریختند و به سیم‌های خاردار اطراف اردوگاه پناه می‌بردند، بدن‌هایشان پاره و خونی می‌شد. پس از پایان درگیری، عراقی ها با گونی پر از باند و پانسمان آمدند. بسیاری از بچه‌ها که برای مداوا برده شدند، دچار عفونت شدند، اما آن‌هایی که زخم‌هایشان را دست‌نخورده باقی گذاشتند، زودتر درمان شدند.»

رنگین‌کمان درباره علت این حادثه توضیح داد: «همان‌طور که دوستانم گفتند، این درگیری به دلیل تلاش عراقی‌ها برای تفکیک بسیجی‌ها از ارتشی‌ها بود. در آن روز یکی از اسرای جانباز که توان راه رفتن نداشت، در خطر قرار گرفت. می‌دانستیم که اگر به دست عراقی‌ها برسد، شکنجه‌هایشان را تحمل نخواهد کرد. من پیراهنش را گرفتم و به پشت پرتاب کردم. سپس خودم را زیر پای بچه‌ها انداختم تا از دید سربازهای عراقی پنهان بمانم. وقتی سمت بچه‌ها هجوم آوردند همگی متفرق شدند و آن‌ها هم مرا دیدند و شروع به کتک زدنم کردند.»

او همچنین به شرح لحظاتی تلخ در آن روز پرداخت: «من خودم آن روز عصر عاشورا را در ذهنم می‌دیدم. شکل اردوگاه یک چهارراه بود که تمام آن با سیم خاردار محاصره شده بود. وقتی بچه‌ها می‌خواستند از شکنجه فرار کنند، به سیم خاردار می‌زدند. بدن‌هایشان پاره و خونین می‌شد. بعد از سوت پایان درگیری، با گونی باند و پانسمان می‌آمدند. خیلی از بچه‌ها برای درمان به بیرون برده شدند، ولی همه دچار عفونت شدند. اما بچه‌هایی که خودشان ماندند، بهتر درمان شدند.»

او همچنین به شجاعت یکی از اسرا به نام باقر سینواری اشاره کرد که در آن روزها تا آخرین لحظه مقاومت کرد: «باقر سینواری که یک رزمی‌کار قوی‌جثه بود، در یک روز با انگشت درب قوطی مربا را باز کرد. وقتی عراقی‌ها ۱۲ نفره او را می‌زدند، نتوانستند او را از پا در بیاورند. باقر خودش را سپر دیگران می‌کرد تا بچه‌ها کمتر آسیب ببینند.»

او در پایان اضافه کرد: «اسارت دو قسمت داشت؛ قبل از آشنایی با آقای ابوترابی و بعد از آشنایی با ایشان. آقای ابوترابی با منش زندگی در اسارت آشنا بود. او نه از چیزی می‌ترسید و نه اجازه می‌داد رفتارهای تند در اردوگاه باعث درگیری شود. اگر او در میان ما نبود، ده‌ها حادثه مشابه ۸ آذر ممکن بود در اردوگاه‌ها رخ دهد.»

این روایت تلخ و ماندگار در میان دیگر خاطرات آزادگان حاضر، از جمله اصغر صالح‌آبادی، محمدتقی طباطبایی، محمدباقر علی، حمید شمس‌الهی، رضا شملی، عبدالله سرابی، حسن یوسفی، محمدرضا رنگین‌کمان، رسول عمادی، رمضان استادیان، حسین مولایی و اکبر حسینی، بازگو شد و برگ دیگری به کتاب مقاومت و ایستادگی ملت ایران افزود.

انتهای پیام/

برای ورود به ویکی آزادگان اینجا کلیک کنید / www.wikiazadegan.com

  • گیف اینستاگرامگیف تلگرامگیف آپارت  
۸ آذر ۱۴۰۳
کد خبر : ۹,۸۸۵

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید