گزارش اخیر بیبیسی با ادعای اعزام کودکان ایرانی به جنگ با عراق، موجی از واکنشها را بهدنبال داشته است. این گزارش، با ارائه اطلاعات نادرست، واقعیتهای تاریخی را تحریف کرده و تلاش دارد چهره مقاومت نوجوانان و جوانان ایرانی را مخدوش کند.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، گزارش اخیر بیبیسی که مدعی اعزام کودکان ایرانی به جنگ ایران و عراق است، واکنشهای تند و گستردهای در پی داشت. این رسانه غربی با تحریف واقعیتهای تاریخی و نادیدهگرفتن نقش قهرمانانه نوجوانان و جوانان ایرانی، تلاش دارد تصویری نادرست از دفاع مقدس و مقاومت ملت ایران در برابر تجاوز دشمن ارائه دهد. در حالی که بسیاری از شاهدان عینی و پژوهشگران تاریخی این ادعاها را بیاساس دانسته و آن را به عنوان بخشی از جنگ تحریفها علیه جمهوری اسلامی تلقی میکنند.
احمد یوسفزاده، آزادهی نامدار هشت سال دفاع مقدس که خود تجربهی حضور در جبهههای جنگ و هشت سال و سه ماه اسارت در اردوگاههای رژیم بعث عراق را دارد، به این گزارش بیبیسی واکنش نشان داد و آن را با ذکر دلایلی، دروغ و تحریف خواند. او با استناد به تجربیات شخصی و خاطرات همرزمانش، به نقد و بررسی محتوای این گزارش پرداخت و تأکید کرد که این مطالب با واقعیتهای دوران جنگ و اسارت متفاوت است. در ادامه بخوانید.
بچههای ایرانی چقدر زود مرد میشدند!
در خصوص مستند «کودک سرباز» ساختهی خانم پگاه آهنگرانی که اخیراً از تلویزیون بیبیسی پخش شده، من هم حرفهایی دارم که شاید لازم باشد شنیده شوند.
قبل از هر چیز باید بگویم کسانی که جلوی دوربین کارگردان این مستند قرار گرفتهاند را نمیشناسم و قصد هم ندارم قضاوتشان کنم، مخصوصاً اگر چند سالی را در اردوگاههای غمزدهی اسارت گذرانده باشند که قضاوت دربارهی آنان سختتر هم میشود.
بهعنوان یکی از نوجوانان شرکتکننده در جنگ و برای روشن شدن موضوع (و نه لزوماً پاسخ به خانم آهنگرانی)، به ذکر مطالبی میپردازم.
آیا حضور نوجوانان (و به تعبیر مستند مذکور، کودکان) در جنگ هشتساله مجاز بود؟
من شخصاً با دست بردن در شناسنامهام توانستم وارد دورهی آموزشی و سپس جنگ شوم. فرماندهی ما، شهید قاسم سلیمانی، به کودکان و نوجوانان اجازهی حضور در جنگ را نمیداد. شرح مفصل این ماجرا را در بخش اعزام کتاب «آن بیست و سه نفر» نوشتهام. در مصاحبهی سردار شهید در زمان بازدیدشان از پشت صحنهی فیلم «۲۳ نفر»، ایشان به ذکر خاطرهای در خصوص ممانعت از حضور نوجوانان در جنگ پرداختهاند که در دسترس است. برای اثبات ممانعت سپاه از حضور نوجوانان زیر سن قانونی در آن زمان، کافی بود کارگردان محترم نگاهی به خاطرات چاپشدهی صدها رزمنده، جانباز و آزادهی وطنش بیندازد تا ببیند هرکدام از آنها با چه ترفندی به جبهه رفتهاند.
آیا نوجوانان در جنگ از کارایی لازم برخوردار نبودند؟
در پاسخ به این سوال باید بگویم دستکم من ندیدم و نشنیدم که یک نوجوان ایرانی که آموزشهای لازم را دیده بود، در معرکه کم بیاورد. به شهادت همهی کسانی که در جنگ بودهاند، نوجوانان دانشآموز مثل یک سرباز کارآزموده عمل میکردند و در پستهایی مثل تخریب، امدادگری، تهاجم برای تثبیت خط و حتی اطلاعات عملیات جزو بهترینها بودند.
حمید مستقیمی در پانزدهسالگی و در اسارت، بر سر باز و بسته کردن کلاشینکف سرباز بعثی شرطبندی کرد و با چشمان بسته سلاح او را چنان دستکاری کرد که سرباز دشمن برای بستن مجددش ناتوان ماند و از حمید التماس کرد که سلاحش را برایش ببندد. حمید که یکی از قطعات تفنگ را دستکاری کرده بود، به او یاد داد که چگونه اسلحه را ببندد.
شاید خانم کارگردان تصورش از جنگ، مثل آنچه در فیلمها دیدهاند، نبرد خانه به خانه و تنبهتن باشد، در حالی که ماهیت جنگ ما اینگونه نبود.
آیا نوجوانان برای عزیمت به جبهه شستشوی مغزی شده بودند؟
به فرض که تحت تأثیر تبلیغات جنگ و فضای حاکم بر کشورشان (که مورد تهاجم قرار گرفته بود) قرار گرفته باشند، اصل واقعیت این است که نوجوانان دوران جنگ از غیرت ملی و مذهبی فوقالعادهای برخوردار بودند. اگر شستشوی مغزی شده بودند، باید در اولین روزهای جانبازی یا اسارت اثر آن القائات از بین میرفت و آنها در مییافتند که بازی خوردهاند. آیا کسی هست که علیرضا برهانی و غلامعلی محمدی، دانشآموزان جانباز قطعنخاعی کرمانی را چه در سالهای اول ویلچرنشینی و چه حالا که قریب به چهل سال است روی صندلی چرخدار هستند، خسته و نادم دیده باشد؟ پس چرا اثر این شستشوی مغزی از بین نمیرود؟
برای رد این ادعا، خوانندگان این متن را به دو کتابم، «آن بیست و سه نفر» و «اردوگاه اطفال» ارجاع میدهم.
در کتاب «آن بیست و سه نفر» که فیلم سینماییاش هم ساخته شده، چه کسی میتواند شستشوی مغزی این نوجوان اسیر را باور کند که پنج روز اعتصاب غذای خشک کردند و تا سرحد مرگ رفتند تا حربهی تبلیغاتی صدام را خنثی کنند و کردند.
در کتاب «اردوگاه اطفال» (نامی که عراقیها روی یکی از اردوگاههای اسرا گذاشته بودند) نوشتهام که نوجوانان اسیر این اردوگاه چه حماسههایی آفریدهاند. ویدیوی پر بازدید مهدی طحانیان و علیرضا رحیمی در مصاحبه با خبرنگار هندی که هنوز دستبهدست میشود، نمونهی کوچکی از عزم و ارادهی اسرای نوجوان ایرانی در آن اسارتگاه است.
به خاطرهای اشاره کنم که احتمالاً خانم آهنگرانی نشنیدهاند. یک روز نمایندهی صلیب سرخ به نمایندهی نوجوانان اسیر، وقتی سیاست و کیاست آنها را در مقابل دشمن دیده بود، گفت: «شما بچههای ایرانی چقدر زود بزرگ میشوید!» و روزی دیگر، وقتی از اردوگاه خارج میشد، برگشت به سمت ما و گفت: «خداحافظ کوچولوهای سیاستمدار!».
باعث تأسف است که آنچه را آن مرد سوئیسی در عزم نوجوانان ایران دید، هنرمند کشورمان بعد از چهل سال (و با وجود هزاران جلد کتاب از آن بزرگیها) ندیده و سربازان وطنش را فریبخورده و شستشوی مغزیشده معرفی میکند.
دردم از ترکان تیرانداز نیست
طعنهی تیرآورانم میکُشد.
گفتنی است؛ احمد یوسفزاده، شاعر، نویسنده و روزنامهنگار، از آزادگان هشت سال جنگ تحمیلی است که در عملیات بیتالمقدس به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمد. او هشت سال و سه ماه از دوران جوانی خود را در اسارتگاههای رژیم بعثی سپری کرد و در نهایت در سال ۱۳۶۹ به همراه دیگر آزادگان به میهن اسلامی بازگشت. یوسفزاده که تجربههای تلخ و شیرین خود را در دوران اسارت به رشته تحریر درآورده، آثار ماندگاری چون «لبخند در قفس»، «رنج شیرین»، «آن بیست و سه نفر» و «اردوگاه اطفال» را به جامعه ادبی ایران عرضه کرده است. این آثار، روایاتی صادقانه و تأثیرگذار از رنجها و مقاومتهای او و آزادگان سرافراز کشورمان در برابر سختیهای دوران اسارت است.