محمدجواد کاظمی از جمله آزادگانی است که بصورت داوطلبانه به صف مجاهدان و مدافعین وطن می پیوندد و اسیر میشود. وی در تمام مدت اسارتش توسط عراقیها شکنجه میشد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، استان خراسان رضوی، محمدجواد کاظمی از جمله آزادگان سرافرازی است که بصورت داوطلبانه و در حالی که در مقطع سوم راهنمایی مشغول به تحصیل بوده است به صف مجاهدان و مدافعین وطن در عرصه دفاع مقدس می پیوندد. وی از معدود آزادگانی است که خاطرات تلخ و شیرین اسارت را با ذکر جزئیات کامل بخاطر دارد و شاید مبالغه نباشد اگر او را جعبه سیاه اردوگاه سیزده بدانیم.
در مدت که با محمدجواد کاظمی گفتگو کردیم متوجه شدیم که او در تمام مدت اسارتش
توسط عراقیها شکنجه میشد.
کاظمی را وقتی چارهای جز اسارت نداشت ابتدا به العماره می برند و در آنجا وقتی بازجویی می شود در نهایت اخلاص و صداقت خود را بسیجی می نامد که همانجا اولین مزد خود را با دریافت یک سیلی محکم میگیرد، به گونه ای که سه روز گیج ومنگ بوده است.
از هیچ ابزار شکنجهای بی نصیب نمانده است. دریافت ضربات نبشی و میلگرد آهنی بخشی از ابزارهایی بوده است که با آن شکنجه می شد. آسیب های او از دوران اسارت بقدری شدید و زیاد بوده است که با گذشت سالها از آن دوران هنوز عوارض آنها در وجود او خودنمایی می کند.
او را از قاطع منسوب به بچه حزب اللهی ها به قاطع دیگری منتقل می کنند و در فضای عمومی آسایشگاه برای اینکه مجبور به تماشای تلویزیونی نباشد که بر خلاف اعتقادات وباورهای او برنامه پخش می کرده است سر خود را پایین می اندازد.
اما مامور عذاب آسایشگاه معروف به «ادیسون» بالای سرش حاضر می شود و با انبردست جوری گوش او را گرفته و می پیچاند که چاره جز چرخش سر به سمت تلویزیون نباشد.
وقتی در ایام رحلت امام(ره) اسرا را وادار به رقص و پایکوبی می کنند او و جمعی دیگر از اسرای ایرانی از این امر سرپیچی کرده و آنها را در محوطهای خیس رها می کنند و با اتصال جریان برق آنها ناچار پاهای خود را بالا پایین کرده که از رنج و عذاب خود بکاهند تا در نگاه بعثی ها رقص جلوه کند.
اینکه انتظار داشته باشیم در اسارت همه از یک سطح اعتقادی، دینی، مذهبی و فرهنگی برخوردار باشند توقع بی جایی است چون همه اسراء در صحنه نبرد با دشمن اسیر نشده و افراد متفرقهای هم بودند که به دلایل مختلفی به اسارت درآمده بودند و معمولا این گروه در اسارت کنار هم قرار میگرفتند.
وقتی کاظمی را به قاطعی منتقل می کنند که اسرای آن خیلی مقید به انجام فرائض نبوده و حتی برخی او را هنگام نماز مسخره میکردند او به یکی از اسرا که دیگران از او حرف شنوی دارند متوسل شده و درد دل می کند. حاصل گفتگوی دوستانه او باعث میشود آن اسیر خط مشی خود را عوض کرده و نمازخوان شود و به دیگران هم هشدار میدهد به اعتقادات یکدیگر احترام بگذارند.
آقای کاظمی خاطره زیبایی را از یک سرباز شیعه عراقی اینگونه نقل می کند: «سیدمحمد اهل نجف اشرف بود و تا جایی که برایش ممکن بود رفتار خوبی با ما داشت. وقتی کنجکاو شدیم و از او در مورد محبتهایش به اسرای ایرانی پرسیدیم گفت مادرم توصیه کرد اسرای ایرانی را اذیت نکنم.»