روز چهارشنبه 20 دیماه، راهی منزل آزاده عزیزی شدیم که سالهاست به مشهد مهاجرت کرده و به همین دلیل نام و نشانی در میان آزادگان استان نداشته است و سال 99 در نهایت گمنامی بر اثر بیماری به دیدار حق می شتابد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، زنگ تلفن همراهم به صدا در آمد.... شماره ناشناس بود اما جواب دادم... آن طرف خط... خانمی سراغ خانه آزادگان را گرفت.... همان ابتدا گلایه خود را محترمانه و با همان ادبیات خود مطرح کرد. از اینکه موسسه به دیدار آزادگان رفته ولی از او و تنها دخترش غفلت نموده، گلایه کرد. از اینکه در هیچ اردویی از آنها دعوت نشده و همین برای دخترش تبدیل به حسرتی شده بود شاکی بود. جالب اینجاست که عضو کانال موسسه در فضای مجازی بوده و همه گزارشات را با دقت و کنجکاوی دنبال میکرد.!!
موضوع به بخش خواهران موسسه که هماهنگ کننده دیدارهای هفتگی با آزادگان سرافراز می باشند منتقل و بلافاصله در اولین فرصت زمینه دیدار با این خانواده فراهم شد.
روز چهارشنبه 20 دیماه، راهی منزل آزاده عزیزی شدیم که سالهاست به مشهد مهاجرت کرده و به همین دلیل نام و نشانی در میان آزادگان استان نداشته است و سال 99 در نهایت گمنامی بر اثر بیماری به دیدار حق می شتابد.
در گذر از کوچه های محله طلاب مشهد به منزل «عبدالمهدی جراح زاده» رسیدیم. در آستانه ورود به منزل فرزند دختر این آزاده فقید به گرمی از ما استقبال و وارد آنها شدیم. گلایه های تماس تلفنی جای خود را به تقدیر و تشکر این مادر و دختر سپرد. این واقعیت را ثابت کرد که گاهی یک دیدار می تواند اثری بسیار زیاد و عمیق بجا گذارد، آن هم برای مادر و دختری که سراغ خاطرات عزیزشان را از همسنگرانش می گیرند.
پای حرف همسر این آزاده سرافراز وطن نشستیم. در میان همه گلایههای او از زندگی بارقه امید به آینده نیز موج میزد. وقتی از نداشته هایش سخن میگفت و بی اختیار نگاهش به تنها سرمایه زندگیش که دخترش بود می افتاد لبخند رضایت بر چهره اش نمایان میشد.
این مادر و دختر علیرغم همه این مصائب با حفظ روحیه به زندگی خود ادامه می دهند و قطعا خدا درهای رحمت خود را به روی این خانواده خواهد گشود تا این قانون نوشته شده الهی به اثبات برسد که :میفرماید: « إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً ..... پس (بدان که به لطف خدا) با هر سختی البته آسانی هست.»
برای این مادر و دختر که بازماندگان آزاده عزیزمان می باشند آرزوی سلامتی و عاقبت بخیری داریم. گزارش خود را با این متن زیبای مرحوم قیصر امین پور به پایان می بریم که گفت: حرف های ما هنوز ناتمام...تا نگاه می کنی …وقت رفتن است...!! باز هم همان حکایت همیشگی ... لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود ….پیش از آنکه باخبر شوی .. آی... ای دریغ و حسرت همیشگی ..... ناگهان چقدر زود دیر می شود ..
انتهای پیام/
اعوذ بالله السمیع العلیم