تصور کنید ما در سال یک شب داریم که بلندترین شب سال است و از یک هفته قبل برای این شب نقشه می کشیم اما در اسارت هرشبش شب یلدا بود.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، آزاده علی علیدوست قزوینی، حتما تا حالا خاطرات زیادی از دوران هشت سال دفاع مقدس رزمندگان و آزادگان شنیده اید اما به مناسبت "شب یلدا" خاطرهی جالبی از «اردوگاه ۹، قاطع ۲، آسایشگاه ۲» یادم اومد گفتم شاید خالی از لطف نباشد برای شما تعریف کنم.
اصولا ما از کلمه "اسارت و اسیر" احساس خوشی نداریم و با شنیدن این کلمه یاد رنج ، مشقت و شکنجه می افتیم . حالا تصور کنید اسیر رژیمی باشی که حتی به مردم خودش هم رحم نمی کرد ...دوران اسارت آزادگان ایران در اسارتگاه های رژیم بعث عراق به اندازه خودش سخت و طاق فرسا بود اما ایمان ،اراده و عقیده به آرمان ها و اهداف والای امام رحمت اله علیه اسلام و کشور بود که تحمل این شرایط سخت را برای آزادگان ایرانی آسان میکرد ، بطوریکه عراقی ها که هیچ ،حتی گروههای اعزامی صلیب سرخ هم از این همه استقامت، پایداری و ایستادگی تعجب می کردند.
اواخر روزهای آذرماه 1366 بود که سرباز عراقی به ارشد اردوگاه گفت مسئولان غذا برای گرفتن دسر به خط بشوند. معمولا هر آسایشگاه 5 تا 6 ظرف غذا داشت که می بایست برای گرفتن غذا در وقت های خاصی جلوی هر قاطع صف می کشیدند و با نظارت سربازان عراقی می رفتند آشپزخانه و غذا می گرفتند.
اما برای گرفتن دسر معمولا فقط یک نفر حاضر می شد. اواخر فصل پاییز بود و معمولا در این فصل یک روز در میان ، به ما خرما (خارک یا رطب زرد رنگ که نیمه رسیده بود و معمولا وقتی می رسد طلایی و شیرین میشود) می دادند اما اون روز نمی دانم چه اتفاقی افتاده بود که برعکس روال معمول انار دادند ( البته امیدوارم هیچ وقت هوس دسر عراقی ها رو نکنید چون بلانسبت آزادگان و شما میوه ای که می دادند از نظر کیفیت طوری بود که اگر تو ایران به حیوانات وحشی و اهلی هم می دادی نمی خوردند فقط اسمش میوه بود.) تقربیا به هر دو آزاده یک انار رسید.
شب شد و پس از صرف شام مسئول توزیع غذا انارها رو توزیع کرد و بچه ها هم مشغول خوردن شدند اما یکی از آزاده ها بنام محمدرضا میرجلیلی که اهل استان یزد و ظاهرا سرما خورده بود ، میلی به انار نداشت و دوستش هم ناچار بود صبر کند تا اون حالش خوب بشه چون نمی شد انار رو نصف کنه و نصف اون رو برای میرجلیلی نگه داره ،(اصلا امکان ذخیره سازی غذا بخاطر نبود یخچال و وسایل سرمازا نبود) به همین خاطر صبر کرد تا حال دوستش خوب بشه ... این قضیه گذشت تا "شب یلدا" رسید و اون شب متوجه شدیم که شب یلداست و بچه ها عنوان میکردند کاش انارا رو برای امشب نگه می داشتم اگرچه این کار رو میکردیم حتما با تنبیه عراقی ها مواجه می شدیم اما بهرحال افسوس خوردیم که چرا این کار رو نکردیم ...در همین حین که حرف شب یلدا بود محمدرضا رو کرد به ارشد آسایشگاه و گفت من انارم رو نخوردم این رو بین بچه ها تقسیم کنیم.. ...همین موقع بود که هرکسی چیزی می گفت و اظهار می کردند این حق توست و یا اینکه می گفتند " یه ده آباد به از صد ده خراب " و منظورشان این بود که یه نفر سیر بخوره بهتره که 60 نفر از مزه اون چیزی نفهمند و یا اینکه برخی دوستان که روحیه شوخ طبی داشتند می گفتند: ما حاضریم تنهایی بخوریم و برای همه تعریف کنیم.
خلاصه قرار شد انار رو دون کنند و بین همه تقسیم کنند و همین طور هم شد تقربیا به هرنفر دو یا سه دونه انار رسید و چندتا بیشتر هم به محمدرضا و دوستش که گذشت کردند ( فکر کنم بچه های آسایشگاه دو قاطع 2 کمپ 9 هیچ وقت این شب به یادماندنی رو فراموش نکنند.) فردا که آزاد باش دادند بچه های آسایشگاه با احساس خاصی از این موضوع با بقیه صحبت می کردند و قیافه می گرفتیم که ما "شب یلدا" انار خوردیم.
راستی تصور کنید ما در سال یک شب داریم که بلندترین شب سال است و از یک هفته قبل برای این شب یلدا نقشه می کشیم اما در اسارت هرشبش شب یلدا بود و اگر نبود ایمان و اعتقاد به راهی که رفته بودیم هیچ موقع شبهای یلدای اسارت قابل تحمل نبود.
انتهای پیام/
اِنَّ رَبّی لَسمیعُ الدُّعاء