زن خبرنگار به مهدی نزدیکتر شد و از او پرسید: اسم شما چیست؟ مهدی جوابش را نداد. سپس دوباره از اول تا آخر آسایشگاه متعجب به همه نگاه کرد از مهدی پرسید: چرا با من حرف نمیزنید؟ مهدی گفت: چون شما حجاب نداری من باهات حرفی ندارم.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، کوپه
مطربها کتابی است به قلم امیرمحمد عباسنژاد که دوران اسارت هشت ساله
یکی از سربازان کرمانی را روایت میکند. این کتاب که سومین کتاب با موضوع
«روایت آزادگی» از این نویسنده و انتشارات خط مقدم است. اسارت هشت سال محمد
رنجبر در دو اردوگاه مختلف عراق را برایمان به تصویر میکشد و با بیان
جزئیاتی از آن جا و آن نوع زندگی، مسیر تکامل یک نوجوان به مردی مقاوم و
بزرگ شدن او در این راه را، در ۲۷ فصل بیان میکند.
راوی لابهلای خاطراتش از اسارت، گهگاه به دوران کودکی و نوجوانیاش نیز
اشاره دارد و نمایی از یک پسرک شهرستانی در انقلاب را نشان میدهد، اگرچه
بخش اعظم کتاب به خاطرات او از دوران اسارتش در اردوگاههای عراق
میپردازد.
اما آنچه این کتاب را از دیگر خاطرات اسرا متمایز کرده، حضور پسر خاله
اوست. محمود که پس از چندین سال اسارت و همراه یکدیگر بودن، به سازمان
منافقین پیوسته و اردوگاه اشرف را به اردوگاههای کشور عراق ترجیح داده است
که قطعا سرنوشت او برای خواننده جذاب خواهد بود.
در برشی از کتاب میخوانید:
زن خبرنگار به مهدی نزدیکتر شد. سرگرد محمودی هم کنار زن خبرنگار ایستاد. خبرنگار پرسید: اسم شما چیست؟
مهدی جوابش را نداد دوباره سؤالش را تکرار کرد. مهدی باز جوابش را نداد
ناصره نگاهش را سمت محمودی چرخاند. سپس دوباره از اول تا آخر آسایشگاه
متعجب به همه نگاه کرد از مهدی پرسید: چرا با من حرف نمیزد؟
مهدی گفت: چون شما حجاب نداری من باهات حرفی ندارم.
ناصره از شنیدن حرف مهدی جا خورد زود گفت: اما من خواهر هستم! چهره مهدی
کمی باز شد حدس زدم از چیزی خندهاش گرفته و به زور جلوی خودش را نگه داشته
است با صدای مطمئنش گفت: اگر خواهر منی پس چرا بیحجابی؟
سرگرد محمودی یکدفعه به طرف مهدی براق شد و گفت: این فضولیها به تو
نیومده به تو چه ربطی داره بچه؟! اینجا این همه آدم بزرگتر از تو هست. کسی
عقلش به این چیزا نمیرسه که تو یه الف بچه داری از این حرفها میزنی؟!
ناصره سرش را به طرف سرگرد محمودی برگرداند و گفت نه... نه ... صبر کنید.
بعد رو به مهدی کرد و گفت یعنی اگر من حیجاب گرفت؛ شما با من حرف زد؟
مهدی گفت: بله. اونجوری صحبت میکنم ناصره خوشحال شد شال بلندی را که روی
شانههایش انداخته بود، روی سرش کشید و موهای بلندش را با آن پوشاند...
این کتاب که ببه قلم امیرمحمد عباسنژاد نوشته شده به همت نشر «خط مقدم» در ۳۰۰ صفحه و به قیمت ۹۸هزار تومان چاپ شده است.
انتهای پیام/
اى پروردگار ما،مارا،هم در دنیا خیرى بخش وهم در آخرت،و ما را از عذاب آتش نگه دار.