با اوضاع و احوالی که پیدا کرده بودم در حلقه محاصره گرفتار و به اسارت درآمدم. شاید اگر آن سگ نبود من اسیر نمی شدم.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، استان خراسان رضوی؛ کمی دیر به قرارمان با آقای «محمدتقی داودی» آزاده عزیز مشهدی رسیدیم. وقتی در آستانه درب آپارتمانش قرار گرفتیم درب خانه را باز کرد و با لبخند و شوخی توام با صمیمیت گفت: «چون دیر آمدید نباید شما را به خانه راه دهم». خودمان هم می دانستیم زمان مناسبی برای دیدار نیست اما کرامت و بزرگواری آزادگان به قدری زیاد بوده و هست که همواره ما را در هر شرایطی پذیرا بوده اند.
داودی سال 62 ودرجریان «عملیات خیبر» اسیر میشود و جریان اسارت جالبی هم داشته است. وی در این خصوص می گوید: مرخصی بودم که به من خبر دادند قرار است عملیات شود، بلافاصله عازم منطقه شدم. یک روز از رسیدنم به منطقه بیشتر نگذشته بود که به واسطه شکسته شدن خط مقدم در محاصره نیروهای بعث عراق قرار گرفتیم، تنها منفذ عقب نشینی من عبور از شط بود که متاسفانه با مزاحمت یک سگ وحشی امکان عبور از شط فراهم نشد و در جستجوی راه دیگری بودم که از ناحیه دوپا به شدت مجروح شدم و از سوی دیگر برای اولین بار رژیم بعث از سلاحهای شیمیایی استفاده کرد که منم از عوارض آن بی نصیب نماندم. با این اوضاع و احوالی که پیدا کرده بودم نهایتا در حلقه محاصره گرفتار و به اسارت درآمدم. شاید اگر آن سگ نبود من اسیر نمی شدم...»
آزاده محمدتقی داودی در آموزش و پرورش عمدتا فلسفه و دین تدریس میکند و از جمله کسانی است که برنامه آموزشی خود را به شیوه «کرسی های آزاداندیشی» اداره میکند و به زعم خود بسیار موفق تر از شیوه های سنتی می باشد. او موفقیت روش خود را متاثر از برنامه های آموزشی در دوران اسارت می بیند.
داوودی در مورد روشهای تبلیغی خود در دوران اسارت می گوید: «در آسایشگاه حدیث و روایت می گفتم و همین سبب شد که مرا طلبه و روحانی تصور کنند. وقتی خبر به بعثی ها رسید مرا تحت آزار و شکنجه قرار دادند که از من اعتراف بگیرند، همین مورد باعث شد شکنجه با دستگاه شوک الکتریکی را برای اولین بار تجربه کنم. با وجود آنکه نتوانستند اعترافی بگیرند اما من را به آسایشگاهی بردند که همگی آنها کسانی بودند که همراهی با آنها تلخی شکنجه ها را برایم شیرین کرد و خواست خدا بود که شکنجه بشوم اما هم نشین آزادگان عزیزی شوم که درسهای زیادی از آنها گرفتم».
انتهای پیام/
ای پروردگارم، هرگز چشم برهمزدنی مرا به خود وامگذار؛ نه کمتر از این و نه بیشتر.