غروب هشتم اسفند روایت جمشید سرمستانی، آزادة آبادانی، اما بوشهریالاصل است. هماردوگاهیهایش در اسارت او را با نام مسلم سرمستانی میشناسند.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، این موسسه، تنها مؤسسهای در کشور است که بهطور تخصصی در حوزه ترویج فرهنگ آزادگی فعالیت میکند. گردآوری، ثبت و انتشار خاطرات و تاریخ و
فرهنگ دوران مقاومت (اسارت) مهمترین فعالیت مؤسسه است، ازاینرو علاوهبر
جمعآوری خاطرات، اسناد، دستنوشتهها، عکسها، نامهها و اجرای پروژههای
پژوهشی، همواره چاپ و نشر کتاب از فعالیتهای گسترده معاونت پژوهش و نشر
مؤسسه پیام آزادگان است.
در ادامه به معرفی کتاب «غروب هشتم اسفند» از سری کتابهای منتشر شده توسط انتشارات پیام آزادگان میپردازیم.
غروب هشتم اسفند روایت جمشید سرمستانی، آزاده آبادانی، اما بوشهریالاصل است. هماردوگاهیهایش در اسارت او را با نام مسلم سرمستانی میشناسند.
جمشید سرمستانی اولین بار در تابستان 1361 خودش را به جبهههای جنگ رساند و دومین بار نیز در زمستان سال 1361، پیشاز عملیات والفجر مقدماتی، به جبهه رفت. عملیات والفجر 1 سومین مقصد جمشید نوجوان برای پیوستن به جنگ بود. سرانجام او در غروب روز هشتم اسفند 1362، وقتی که فقط 16 سال سن داشت، در جبهه¬ی هورالعظیم یا هورالهویزه و در عملیات خیبر به اسارت درآمد.
مقصد بعدی جمشید سرمستانی یک هفته پس از به اسارت درآمدن، اردوگاه موصل 2 بود که پس از آن به اردوگاه خیبری ها معروف شد.
این آزاده سالهای اسارت خود را در اردوگاههای موصل 2، رمادی 2 معروف به کمپ 7 یا بینالقفصین و تکریت 5 سپری کرد.
❖گزیدهای از محتوای کتاب
یکی از خورشهایی که میخوردیم، خورشی بود که هنوز هم گوشت آن برایمان ناشناخته است. این گوشت، از رشتههای بههم چسبیدهای -کمی قطورتر از کشِ قیطانی- تشکیل شده بود که لایه¬های رویی هر تکهی آن، بعد از پخت، از لایه¬های زیری جدا و رشته¬رشته می¬شد. استخوان برش¬خورده¬ی آن، آن¬قدر کلفت بود که هیچ شباهتی با استخوان گاو یا شتر نداشت. گاهی بچهها بهشوخی میگفتند: "اگه نسل دایناسورها از بین نرفته بود، تکلیفمون روشن بود؛ چون مطمئن میشدیم که این، گوشت دایناسوره!"
در آنجا شنیده بودم که در بعضی اردوگاهها گوشت اسب میپختند. گوشت پختهی اسب را ندیدهام، ولی چیزی که برایم روشن است، این است که آن چیزی که به ما می¬دادند گوشتِ اسب نبود چونکه قطر استخوان آن از قطر استخوان اسب و گاو بیشتر بود. قسمتهایی از آن مزهای تلخ داشت و چنان بدمزه بود که در موقع خوردن آن، نزدیک بود بالا بیاورم.
◈ جهت خرید این کتاب اینجا کلیک کنید
◈ برای مشاهده کتابهای دیگر اینجا کلیک کنید
انتهای پیام/