اگرچه اسیر بودیم اما همزمان با جشنها و مراسماتی که در ایران برگزار میشد ما هم مراسماتی داشتیم. از جمله ۲۲ بهمن هر سال مسابقات ورزشی مثل فوتبال و کشتی به دور از چشم عراقیها برگزار میکردیم.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، آزاده «یوسف قنبری» در سال ۱۳۴۴ در خراسان به دنیا آمد. وی در سال ۶۱ به همراه تیپ حضرت «رسول اکرم» و در گردان «شهید رجایی» راهی میدان جنگ شد و بعد از مدتی همزمان با مرحلهی پنجم «عملیات محرم» به اسارت نیروهای بعثی درآمد.
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
آزاده یوسف قنبری در گفتگویی با خبرنگار ما خاطرهای از نحوه اسارتش و آن روزگاران میگوید که با هم میخوانیم:
وقتی کشور اشغال شد، نوجوانی ۱۵ ساله بودم و از نظر بقیه پسر بچهای بودم که هنوز دست چپ و راستش را نشناخته است. اما شور و شوق آن روزها و و حس میهنپرستی پاهایم را به میدان جنگ باز کرد. با هر بدبختی که بود خانوادهام را راضی کردم و در بسیج محله ثبتنام کردم. یک ماه بعد برای آموزشهای نظامی به یزد اعزام شدم و در مهر ۶۱ همزمان با ۱۷ سالگیام برای دفاع از وطن اسلحه به دست گرفتم.
در یکی از شبهای آبان ۶۱ زمزمهی شروع عملیات جدیدی در بین بچهها به راه افتاد و چند ساعت بعد من هم در گردان اعزامی جای گرفتم. هنوز به خط نرسیده بودیم که توپخانه دشمن شروع به کار کرد و شب را برایمان روشن کرد. صدا فقط صدای شلیک توپ و گلوله و یا حسین(ع) گفتنهای بچهها در دل شب بود. به هر طرف که چشم میچرخاندم، جوانی در حال پرپر شدن بود. دشمن لحضه به لحظه نزدیکتر میشد. در همان زمان یکباره ترکشهای نارنجک بدنم را نشانه گرفت و نقش بر زمین شدم. از شدت خونریزی در حال بیهوشی بود که عراقی ها رسیدند و اسیر چنگال آنها شدم. من را به همراه چندین نفر دیگر از اسرا در آمبولانسی انداختند. از فضای کوچک آمبولانس و گرمای هوا در زیر دست و پای بچهها در حال خفه شدن بودم که من را بیرون کشیدن و باعث شد تا رسیدن به اردوگاه زنده ماندم.
به اردوگاه که رسیدیم متوجه شدم از قبل تونل مرگی را برای استقبال از اسرا آماده کردند. با همان وضع مجروحیت دوباره ما را شکنجه کردند. از همانجا به درمانگاه منتقل شدم تا کمی مداوا شوم، اما به اصرار خودم بعد از چند روز به اردوگاه منتقل شدم که همزمان با شب ورودم به اردوگاه در ۸ آذر سال ۶۱ درگیری در بین اسرا و نیروهای بعثی صورت گرفت و اعتصابی ۷ روزه شکل گرفت. درب آسایشگاهها بسته شد. در این مدت در حالت کما بودم و چیزی از اتفاقات متوجه نشدم تا اینکه در روز آخر در حالی به هوش آمدم که بچهها در زیر شکنجههای نیروهای ضد شورش در حال جان دادن بودند. در این درگیری چند نفر از بچهها شهید و دهها نفر مجروح شدند. به درمانگاه منتقل شدم و بعد از مدتی به اردوگاه «موصل ۲» تبعید شدم. به همراه تعدای از اسرای «عملیات رمضان» در آنجا بودیم تا اینکه عملیات «والفجر» شروع شد و عراق ما را به اردوگاه «موصل ۱» فرستاد تا اسرای جدید ساکن شوند. در بین اسرا از همه قشر اسیر بود. من چون دانش آموز بودم در هر گوشهی اردوگاه که کلاس درسی تشکیل میشد خود را به آنجا میرساندم. در آنجا داشتن دفتر و قلم جرم بود. ما هم با پارچهی مشکی رنگ تختهای درست کردیم و بر روی آن پلاستیک کشیدیم و با خمیر دندان بر روی آن مینوشتیم.
اگرچه اسیر بودیم اما همزمان با جشنها و مراسماتی که در ایران برگزار میشد ما هم مراسماتی داشتیم. از جمله ۲۲ بهمن هر سال مسابقات ورزشی مثل فوتبال و کشتی به دور از چشم عراقیها برگزار میکردیم. خوب به یاد دارم وقتی وسط اردوگاه بر روی تشکهای که به زور آنها را دور هم چیده بودیم میایستادیم چند تا از بچهها را نگهبان میگذاشتیم تا مسابقه انجام شود و بعد از پیروزی سرود ملی را میخواندیم و با شیرینیهای مختصری که بچهها با خمیر نان و شکر و شیری که با حقوق یک دینار و نیم خود میخریدند و درست میکردند جشن میگرفتیم. گاه در بین مسابقه سرباز بعثی به اردوگاه سرک میکشید، اما قبل از ورود بچهها خبر میدادند. ما هم تشکها را به هم میریختیم و عرق خود را خشک میکردیم تا بهانهی به دست آنها نداده باشیم.
آزاده قنبری در پایان گفت: در اسارت بچهها خودجوش برای کارها داوطلب میشدند، کارهایی که در این روزها خیلیها در ازای پول هنگفت هم حاضر به انجام آن نیستند. در آنجا هر چه سختگیری عراقیها بیشتر میشد وحدت بچهها هم بیشتر میشد تا سختی اسارت قابل تحملتر باشد.
گفتنی است؛ آزاده «یوسف قنبری» ۸ سال از دوران اسارت خود را در زندانهای «موصل» عراق
سپری کرد و در ۲۷ مرداد سال ۶۹ از بند اسارت آزاد و به آغوش وطن بازگشت. قنبری بعد اسارت در شرکت گاز خراسان
رضوی مشغول به کار شد و در رشتهی حقوق خصوصی به ادامه تحصیل پرداخت.
مصاحبه از معصومه امیری
انتهای پیام/
انقلاب ما انفجار نور بود
✍ خبرنگار | مالک دستیار