آزاده سرافراز محسن غیور در سال ۵۹ در سن ۱۵ سالگی با گروه ضربت احمد بن موسی وارد جبهه شد و بعد از رشادتهای فراوان در مرحلهی چهارم عملیات بیتالمقدس مجروح و به اسارت دشمن درآمد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، آزاده سرافراز محسن غیور در سال ۱۳۴۴ در مشهد به دنیا آمد. وی در سال ۵۹ در سن ۱۵ سالگی با گروه ضربت احمد بن موسی وارد جبهه شد و بعد از رشادتهای فراوان در مرحلهی چهارم عملیات بیتالمقدس مجروح و به اسارت دشمن درآمد. آزاده سرافراز محسن غیور بعد از ۸ سال اسارت در اردوگاه عنبر، سرانجام در ۱ شهریور سال ۶۹ به همراه دیگر آزادگان به وطن بازگشت و در حال حاضر بازنشستهی سپاه میباشد.
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
آزاده محسن غیور در مورد سال های اسارت چنین گفت: در همان ماههای اول جنگ تحمیلی، عشق به وطن شوری عجیب در دلها به پا کرده بود، پیر و جوان همه عازم میدانهای جنگ شدند. من هم آماده رفتن بودم اما گریه و زاری پدر و مادر، قدمهایم را سست کرده بود. یک روز بالاخره با خواهشهای زیاد آنها را راضی کردم و در همان روز به پایگاه رفتم تا برای نامنویسی اقدام کنم اما همین که فهمیدند ۱۵ سال سن دارم مانع شدند. گوشه ای نشستم و چندین بار شناسنامه ام را زیر رو کردم تصمیمم را گرفته بودم، میخواستم به هر قیمتی که شده خود را به جبهه برسانم. سنم را در شناسنامه تغییر دادم و از آن کپی گرفتم دوباره به پایگاه برگشتم و اینگونه پایم به جبهه باز شد.
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
آزاده محسن غیور در ادامه گفت: در اسفند سال ۵۹ عازم جبههی غرب شدم و بعد از سه ماه از پادگان ابوذر به خانه آمدم و بعد از مدتی دوباره به خط بازگشتم. در زمان حضورم در جبهه، در عملیاتهای زیادی شرکت کردم (اگرچه در عملیات فتح المبین در جریان خط شکننان میدان نبودم اما بعد از آزاد سازی وارد منطقه شدیم و غنایم و اسلحهها را جمع کردیم و به همین دلیل نام این عملیات به فتحالمبین مشهور شد.) وی عنوان کرد: در شب چهارم عملیات بیتالمقدس وقتی از گوشه و کنار میدان بر سرمان آتش میریخت، چشمم به یکی از دوستانم افتاد که به شدت مجروح شده بود. زیر بغلش را گرفتم و او را کشان کشان به سمت سنگر بردم. چند قدم مانده بود تا به سنگر برسیم که تیری به سینهام برخورد کرد و دیگر چیزی نفهمیدم.
نمیدانم چه مدت بیهوش بودم اما وقتی به هوش آمدم کسی از نیروهای خودی را اطرافم ندیدم و دیدم دوستم هم شهید شده بود. از آن طرف جاده چند عراقی با اسلحه به طرفم تیراندازی کردند و اشاره کردند که به سمت آنها بروم. توان حرکت کردن نداشتم و گفتم شما بیایید. زخمم را پانسمان کردند و من را در عقب جیپ انداختند. در بین راه به هر مقری که میرسیدند، من را نشان میدادند و میگفتند: اسیر گرفتیم. تا به بیمارستان صحرایی رسیدیم چندین اسیر دیگر را هم با ما همراه کردند.
من روی تخت در چادری پر از مجروح جنگی، دراز کشیده بودم که دکتر فشاری به زخمم وارد کرد و خون با فشار بیرون ریخت. وقتی میخواستند من را به بیمارستان ببرند، بدنم به خون لخته شدهی زیر پایم چسبیده بود و با دست، خودم را به زور از تخت جدا کردم. بعد از پانسمان ما را به بیمارستان بصره بردند. حدود یک هفته در آنجا بودم که با تخلیه شدن خون از ششهایم کمی حالم بهتر شده بود.
بعد از یک هفته ما را به اردوگاه عنبر بردند که بعد از حمام به درمانگاه رفتیم چند روزی تحت مراقبت دکتر مجید و دکترهای ایرانی دیگر در اردوگاه بودم و بعد من را به قاطع ۳ اردوگاه عنبر فرستادند. آزاده غیور خاطر نشان کرد: وجود فرشتگان نجاتی همچون دکتر مجید و دکتر بیگدلی در اردوگاه عنبر باعث شده بود که اکثر مجروحان جنگی ابتدا به اردوگاه عنبر منتقل شوند و با وجود اینکه دارو و امکاناتی نبود اما بچهها را با همان امکانات کم درمان میکردند به گونهای که گاه با تیغ معمولی اسرا را جراحی میکردند تا آنها را از مرگ حتمی نجات دهند. ۸سال اسارت و سختی بالاخره تمام شد و اسرا گروه گروه در حال بازگشت به وطن بودند. محسن ۱۵ ساله هم بعد از ۸ سال اسارت به وطن بازگشت در حالی که آن نوجوان بازیگوش دیگر آن آدم سابق نبود و سختی اسارت او را مثل سنگ مقاوم کرده بود و در همان سالهای آغازین بازگشت به وطن، پا به عرصهی تعلیم گذاشت و بعد از تحصیل در رشتهی مهندسی معماری حال به یکی از مهندسین موفق تبدیل شده است که طراحیهای سه بعدی بی نظیری از فضای اردوگاه عنبر انجام داده است که یکی از بهترین منابع برای استفاده فیلم سازان در این رابطه هستند.
همچنین، آزاده محسن غیور از سال ۸۵ شروع به راه اندازی وبلاگی در رابطه با خاطرات دلیران اردوگاه عنبر کرده و با تلاش شبانه روزی نام و نشان اکثر آزادگان اردوگاه عنبر را به دست آورده و خاطرات آنها را جمعآوری کرده است. حال به همراه جمعی از دوستان، گروهی با نام روایت گران عنبر را بنیان نهادند که در این گروه آزادگان اردوگاه عنبر یک اتفاق را از زاویهی دید چندین نفر بیان میکنند که با نظات شورای مرکزی گروه، یک راست آزمایی بر روی آن صورت میگیرد و بعد از پالایش این خاطرات به صورت یک سند ۱۴ جلدی جمع آوری شده که متاسفانه به دلیل نبود بودجهی کافی این اثر تا به امروز وارد مرحلهی چاپ نشده است.
✍ خبرنگار:معصومه بهمنی