یکی از مجروحان که پایش در اثر ترکش شکاف عمیقی برداشته بود، عفونتش بهقدری پیشرفت کرده بود که میتوانستیم کرمهای سفید را روی زخمش درحالیکه حرکت میکردند ببینیم.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، آزاده حسن بهشتیپور در چهار راه تیر دوقلو محله میدان خراسان
در جنوب تهران بدنیا آمد. پس از اخذ دیپلم هم بصورت سرباز وظیفه ارتش و هم
در قالب نیروهای بسیج مردمی داوطلبانه در جبهههای حق علیه باطل حضور یافت. بهشتی پور از جانبازان و آزادگان سرافراز هشت سال جنگ تحمیلی است. وی علاوه بر حضور در جبهه ها دستی هم بر قلم داشته و مشاهدات جنگ را در حد توان به رشته تحریر درآورده و منعکس کرده است.
در ادامه خاطرهای خاص از سالهای جنگ را به زبان دکتر حسن بهشتیپور از آزادگان مفقودالاثر اردوگاههای تکریت 12 و 16 را با شما مخاطبان عزیز به اشتراک میگذاریم.
سختیهای دوران اسارت وقتی مجروح هم باشی چند برابر می شود. یادم میآید در خرداد ماه سال 1367، وقتی هنوز، پادگان الرشید بغداد، در زندان بودیم، مجروحان را بهجای آنکه به بیمارستان ببرند در زندان همراه ما در راهرو زندان نگهداری میکردند. تعدادی از این مجروحان زخم عمیق پا و یا دستشان بهقدری عفونت کرده بود که از بوی تعفن نمیشد از فاصلة دو متری آنها رد شد.
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
نگهبانان بعثی با آنکه وضع دلخراش این عزیزان را میدیدند هیچ کمکی نمیکردند، حتی در حد تعویض باندها یا دراختیار قراردادن مواد ضد عفونیکننده!
درد و رنج طاقتفرسای ما نیز که در همان زندان شاهد نالههای آنها در راهرو بودیم، دوچندان میشد. به این فکر میکردم چه کار میتوان برای این عزیزان انجام داد تا از درد و رنج آنها کاسته شود. دکتر بامداد، یکی از پزشکانی که همراه با ما به اسارت درآمده بود، راهنماییام کرد که میتوان باندهای آنها را با آب و صابون شست و زخمهای آنها را، که کاملاً باز و عمیق بودند، با آب و صابون شستشو داد. از فردا صبح در وقت هواخوری در حیاط زندان، که میتوانستم به آنها دسترسی پیدا کنم، کار شستشوی باندهای روی زخم را با همراهی آقای دکتر بهزاد عطرکار روشن، دانشجوی پزشکی بسیجی که همراه ما در زندان بود، شروع کردیم و کمکم سایر اسیران نیز در حد امکاناتی که داشتند به ما کمک کردند.
یکی از این مجروحان سیدمهدی موسوی بود که پایش در اثر ترکش شکاف عمیقی برداشته بود و عفونت پای او بهقدری پیشرفت کرده بود که میتوانستیم کرمهای سفید را روی زخمش درحالیکه حرکت میکردند ببینیم. این زخم باز را به سفارش آقای دکتر بامداد برای کاهش عفونت با آب و صابون رختشویی مکعبشکل، شستشو میدادیم، اما همچنان دریغ از دارو و مواد ضدعفونیکننده.
شستشوی مجروحان در آن اوضاع که آب بهسختی پیدا میشد، بسیار دشوار بود، زیرا ما باید هر روز باندها و زخمها را میشستیم تا از گسترش عفونت جلوگیری کنیم. حتی جایی هم برای خشککردن باندها نداشتیم. ناگزیر به پیشنهاد آقای روشن آنها را روی عصای بچههای مجروح پهن میکردیم تا در برابر آفتاب داغ خرداد67 در بغداد ، خشک شود و میکروبهایش از بین برود. واقعاً معلوم نبود که سید مهدی و سایر مجروحان چگونه در این وضعیت زنده ماندند!
بعد از چند روز، ما را به اردوگاه 12 تکریت و موسوی و چند مجروح دیگر را به بیمارستان بردند و بعدازآن، تا پایان اسارت او را ندیدم.
در سال 1368 تعدادی از اسرای قطع عضوی را با اسرای مجروح عراقی معاوضه کردند. پس از برگشت به ایران پدرم برایم تعریف کرد: زمانی که معاوضه تعدادی از اسیران ایرانی انجام شد، یکی از دوستانم، که اهل شهرستان نور بود و در بازار کار میکرد، گفت که یکی از مجروحان مفقودالاثر اهل شهر نور در مازندران به اسم سیدمهدی موسوی آزاد شده است؛ بیا برویم پیشش شاید ازروی عکس، پسرت را بشناسد. ما هم راه افتادیم و رفتیم روستایی واقع در اطراف شهرستان نور.
ایشان روی یک صندلی چرخدار نشسته بود. خانوادههایی که فرزندشان مفقود بود هرکدام با یک عکس آنجا در صف ایستاده بودند. چند نفر جلوتر از ما، خواهر یکی از بچههای هم دانشگاهی تو، عکس دسته جمعی برادرش به همراه چند دانشجوی دیگر را به او نشان داد؛ آقای موسوی سرش را با شرمندگی تکان داد و گفت ایشان را نمیشناسم، ولی این را خوب میشناسم. جالب بود من فاصله زیادی با او داشتم، به نظرم 9 نفر جلوی من در صف بودند، ولی ایشان بلند شد مرا صدا کرد و گفت: «آقای بهشتی ... ؛» بعداز روبوسی گفت: «پسر شما زنده است. من او را در زندان بغداد دیدم»
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
خوشحال شدم که او بدون آنکه اسمم را بداند من را شناخته بود، ولی بازهم برای احتیاط و محکمکاری گفتم: «پسرم عینک می زنه؟» گفت: «نه، عینک نمی زنه.» چون عینکم را عراقیها گرفته بودند.
دوباره به عکس خوب نگاه کرد وگفت: «من مطمئنم، چون شبیه شماست ... .» وقتی پدر خدا بیامرزم این ماجرا را برایم تعریف کرد، حیرت کردم. زیرا اگر من در بغداد به آقای موسوی کمک نکرده بودم اسم و چهرة من شاید هرگز در خاطرش نمیماند. یاد این شعر زیبای سعدی افتادم که تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز. مصداق این شعر را همه ما به شکل های مختلف تجربه کردیم. واقعیت این است که خوبی و نیکی هرگز گم نمیشود.
انتهای پیام/
مُحَمَّدٍ النَبِی(ص): مَن رَدَّ عَن عِرْضِ أخِیهِ المُسْلِمِ وَجَبَتْ لَهُ الجَنَّةُ اَلْبَتَّةَ.
✍ خبرنگار | مالک دستیار