دکتر بعثی گفت این اسیر با توجه به ترکشی که به سرش خورده غیر ممکن است که زنده بماند و اگر هم زنده بماند بدون استثناء سمت چپش فلج میشود و دیوانه هست.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، آزاده سرافراز رسول اسکندی همزمان با شروع جنگ تحمیلی مرحلهی آموزشی سربازی را در تهران میگذراند و در همان آغاز جنگ به تیپ هوابرد شیراز منتقل میشود. در آذرماه سال ۵۹ وارد جبهه جنوب میشود و تا ۱۵ تیرماه ۶۱ در تیپ هوابرد ارتش خدمت می کند.
اسکندری در دوران خدمتش در تیپ هوابرد در چهار عملیات تپههای الله اکبر، دهلاویه، فتح المبین و بیت المقدس شرکت میکند و یک ماه بعد از فتح خرمشهر به اصفهان برمیگردد. بعد از مدتی اسکان در اصفهان برخلاف مخالفتهای خانواده از طریق بسیج وارد جبهه میشود و در عملیات رمضان شرکت میکند، اما به واسطهی ترکشی که به پایش اصابت میکند مجروح میشود و برای مداوا به عقب بر میگردد. اسکندری با وجود مجروح بودن نمیتواند عشق به امام(ره) و جبهه را از سرش بیرون کند و یک ماه بعد در آستانه عملیات محرم به جبهه بازمیگردد و در همان عملیات به اسارت رژیم متجاوز بعثی در میآید و مدال افتخار آزادگی بر گردن میکند.
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
آزاده رسول اسکندری در گفتوگو با خبرنگار موسسه پیام آزادگان خاطرهای جالب و خواندنی از فریب دادن بعثیها و صلیب سرخ در دوران اسارتش بیان کرد که در ادامه از نظر میگذرانید:
وقتی مجروح شدم در بین راه چندین بار به هوش آمدم و دوباره از هوش میرفتم وقتی در بیمارستان الرشید به هوش آمدم چشمهایم تار میدید و درک درستی از موقعیتی که در آن گیر افتاده بودم نداشتم یکی از اسرایی که در تخت کناری من بستری بود گفت میتوانی دست و پایت را تکان بدی؟ گفتم اره چرا؟ گفت: وقتی بیهوش بودی دکتر بعثی گفت این اسیر با توجه به ترکشی که به سرش خورده غیر ممکن است که زنده بماند و اگر هم زنده بماند بدون استثناء سمت چپش فلج میشود و دیوانه هست.
در حیاط بیمارستان الرشید چهار اتاق بود. در یکی از اتاقها اسرای شورشی و در اتاق دوم شورشیان درون شهری عراقی و سومی متعلق به خودزنیهای داخل جبهه بود که بعد از مداوا محاکمه میشدند و چهارمین اتاق متعلق به دیوانههای جبهه بود. کسانی که از ترس یا به دلایلی دیوانه شدند. دور این اتاقها سیم خاردار کشیده شده بود و چندین نگهبان گذاشتند که کسی رفت و آمد نکند.
در اتاق ما ۶ تا ۷ بیمار بودیم که همه بستری غیر متحرک بودیم یعنی اجازه حرکت کردن را نداشتیم. چند ماهی گذشت تا اینکه از صلیب سرخ برای دیدن اسرا آمدند و ما را شناسایی کردند. اسامی ما به عنوان اسیر جنگی به ایران فرستاده شد کمی حالم بهتر شد .بعد از چند روز بر اثر ترکیدن ماده نخائی مغزم بیرون زد و دوباره حدود چهل روز بستری شدم تا کمی بهتر شدم. از آنجا من را به بیمارستان تموز منتقل کردند چند روزی هم آنجا بودم تا اینکه همزمان با اول دی ماه سال ۶۱ به اردوگاه عنبر منتقل شدم.
چند ماه گذشت تا اینکه در بین بچهها شایعه شد صلیب سرخ قصد معاوضهی اسرای معلول و مشکل دار را دارد تا این را شنیدم در ذهنم یک جرقه زده شد و حرف دکتر بعثی که گفت این اگر زنده بماند دیوانه میشود در ذهنم پر رنگ شد. با خود گفتم، دکتر بعثی که خودش گفت من دیوانه هستم پس چرا من دیوانگی را به آنها نشان ندهم. آن موقع با مشکل کمبود آب رو به رو بودیم و یکی از همشهریهای خودم به این موضوع وسواس داشت من این را بهانه کردم و چندین بار به او گفتم میخواهم تو را بکشم.
ساعت حدود ۱۲ شب بود که با یک لیوان فلزی به طرف او حمله کردم و بچهها من را ازش جدا کردند و فردا صبح که نگهبانهای بعثی آمدن بچهها به آنها گفتند این اسیر میخواست یکی را بکشد. از آن روز من در بهداری بستری شدم حدود ۳ ماه در آنجا بودم و برای اینکه من را از بهداری بیرون نکنند هر چند روز یک بار کاری میکردم که بهانهای برای آنجا ماندنم باشد تا صلیب سرخ بیاید.
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
بالاخره هیئت صلیب سرخ آمد دکتر از مغرم عکس گرفت و رفت. دیگر از فضای درمانگاه خسته شده بودم و دست از شیطنتها و دیوانگی برداشتم و بعد از مدتی من را به اردوگاه منتقل کردند یکسال گذشت ولی تعویضی صورت نگرفت دوباره در بین اسرا همهمه شد که صلیب سرخ این دفعه قصد معاوضه اسرا را دارد دوباره دوز دیوانگیم را زیاد کردم و یک روز ۵ دقیقه مانده به بسته شدن در آسایشگاه با لباس به زیر دوش آب سرد رفتم و شروع به صابون مالیدن به لباسهایم کردم همه داخل بودند به جز من. نگهبانهای بعثی من را بیرون کشیدند و دوباره به بهداری منتقل شدم و هر وقت کاری انجام میدادم به من مسکن میزدند و گاه تا نصف روز را خواب بودم. بالاخره صلیب سرخ رسید، دوباره من را معاینه کرد و این بار در لیست صلیب سرخ قرار گرفتم و سرانجام در تیرماه سال ۶۴ به عنوان مجروح جنگی به ایران منتقل شدم.
انتهای پیام/
خبرنگار: مالک دستیار