صدای دلنواز سرود آهنگران و پسازآن، در هنگام غروب، صدای دلنشین صوت قرآنکریم، که از طریق بلندگو پخش میشد، حالوهوای خاصی به ما داد. انگار که تازه متولد شده و به دنیای دیگری پا گذاشتیم.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، 26 مرداد ماه، سالگرد بازگشت آزادگان، این سروقامتان سرافراز و
نستوه که با تکیه بر ایمان و ارزشهای معنوی، قلههای بلند آزادی و آزادگی
را فتح کردند و با مقاومت و پایمردی در برابر شعلههای صبر و ایمان طعم تلخ
شکست و ناکامی را بر دشمنان و حقارت و سرافکندگی را بر متجاوزان این مرز و
بوم چشاندند، درسی که نباید هیچگاه از یاد مستکبران جهانی و حامیان رژیم
بعثی عراق به ویژه آمریکای جنایتکار برود.
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
مسعود قربانی رزمندهای است که در دوران دفاع مقدس دشواریهای بسیاری را به
جان خریده و یادگاری ارزشمند برای آیندگان، بخصوص آنهایی که جنگ را
ندیدهاند به جا گذاشته است.
وی در فروردین 1367 که سال سوم دبیرستان بود برای سومین بار به جبهه اعزام
شد و سرانجام در چهارم خرداد سال 1367 در منطقه شلمچه با دو نفر دیگر از
همرزمانش محاصره شد و در نابرابری اوضاع جنگی منطقه به اسارت درآمد. دوران
اسارت این آزاده شجاع، صبور و مقاوم در اردوگاه اسرای مفقودالاثر تکریت 12
سپری شد.
کتاب «دور از چشم صلیب»، خاطرات خودنگاشت مسعود قربانی، اسیر آزاده شده جنگ تحمیلی است که به همت فرزانه قلعهقوند پژوهشگر و نویسنده در زمینه ادبیات آزادگان و افسانه گودرزی ویراستاری شده و در 142 صفحه، شمارگان 1000 نسخه از سوی انتشارات پیام آزادگان روانه بازار نشر شده است.
جهت خرید کتاب اینجا کلیک کنید
در ادامه خاطرهای از آزاده سرافراز «مسعود قربانی» را از لحظات بازگشت به آغوش وطن را می خوانید:
قسمت دوم:
بعد، چند نفر از برادران پاسدار و نیز چند نفر خبرنگار اطلاعات شناساییمان را ثبت کردند. خبرنگاران اقدام به ارسال اسامی به رسانههای ملی را در اولین و سریعترین فرصت انجام دادند. سپس به پادگانی رفتیم که در نزدیک مرز در شهر قصرشیرین بود. بهمحض ورود، با صلوات از اتوبوسها پیاده شدیم. برادران پاسدار با آغوش گرم آمده بودند به استقبالمان. اشک شوق از چشمانمان سرازیر شد. در همان لحظة ورود ابتدا با چند عدد کیک و شیر و آب میوه پذیرایی شدیم. بدنهایمان ضعیف و نحیف بود. مثل اسکلتی بودیم که فقط پوستی بر آن کشیده باشند. معدهمان تحمل این خوراکیها را نداشت.
در آنجا بهمدت دو روز در قرنطینه بودیم. باید از لحاظ سلامتی و کنترل بیماریها بررسی و چکاپ شویم. صدای دلنواز سرود آهنگران و پسازآن، در هنگام غروب، صدای دلنشین صوت قرآنکریم، که از طریق بلندگو پخش میشد، حالوهوای خاصی به ما داد. انگار که تازه متولد شده و به دنیای دیگری پا گذاشتیم.
از تاریخ 26 مردادماه 1369 که اولین گروه اسرا آزاد شدند تا تاریخ نهم شهریور آن سال که ما آزاد شدیم و به مرز رسیدیم و در پادگان در قرنطینه بودیم، چهارده روز میگذشت. خانواده هنوز اطلاعی از وضعیت من نداشتند و مادر همچنان امید داشت. دراین مدت، هر روزی که میشنید از روستاها و شهرهای دور و نزدیک اسیری آزاد شده و برگشته به آنجا میرفت تا کسب اطلاع نماید که آیا فرزندش با آنها در اسارت بوده است؟ یا اینکه جایی در جبهه فرزندش را دیدهاند که شهید شده باشد یا به اسارت درآمده؟ از آنجاییکه بیش از بیست اردوگاه اسرای ایرانی در عراق وجود داشت و هیچ ارتباطی بین این اردوگاهها نبود، طبیعتاً اسرایی که از اردوگاههای دیگر برمیگشتند، هیچ اطلاعی از ما نداشتند. لذا مادر بارها وقتی برای کسب اطلاع میرفت دستخالی برمیگشت، ولی همچنان امیدوار بود. تا اینکه در خبر رسانة ملی اسامیمان خوانده شد. از این طریق بود که خانواده من باخبرهای ضدونقیضی که از جهت مختلف میرسید، بالأخره اسم مرا در میان اسرای آزاد شده از طریق صداوسیما میشنوند و بهدلیلاینکه احتمال تشابه اسمی وجود داشت خانواده همچنان مضطرب ولی امیدوارتر انتظار میکشید.
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
روزی که در پادگان لب مرز در قرنطینه بودیم حالوهوای خاصی داشتیم. عصر در محوطۀ آنجا بهراحتی قدم میزدیم؛ همانند پرندههایی که تازه از قفس آزاد شدهاند بالبال میزدیم تا به خانه برگردیم. برعکس فضای خفقان دوران اسارت که پر از محرومیتها، محدودیتها، توهین و بیاحترامیها، شکنجهها و زجرها بود، خالا حس خوبی داشتیم. احترام، کرامت انسانی و اسلام واقعی را د خاک وطن میدیدیم. موقع اذان مغرب شاد و سرحال وضو ساختیم و آماده برای نماز شدیم. نماز را به جماعت و باشکوه برگزار کردیم و دعا برای تعجیل در فرج حضرت صاحب الزمان(عج)، سلامتی رهبر، پیروزی رزمندگان اسلام و نابودی دشمنان اسلام خواندیم و شکر به درگاه خدای متعال کردیم. بعد از نماز از ربالعالمین بسیار شکر کردم. سلامتی و عاقبت به خیری خانواده بالاخص سلامتی و عاقبت به خیری مادرم را از خداوند قادر و سبحان خواستار شدم.
ناگفته نماند در پادگان، در همان مکانی که در قرنطینه بودیم چند نفر از افرادی که در اردوگاه، به اسرا خیانت میکردند، کتک مفصلی خوردند. این افراد بهجای خدمت به اسرای مظلوم، گرفتار در چنگال دشمن، در واقع، خدمت به دشمن کردند. اسرا علاوه بر فشار ناشی از شکنجه، همه محدودیت و محرومیت های دشمن، فشار و ظلم مضاعفی از جانب این افراد تحمل میکردند. از دشمن بعثی توقع نداشتیم که رفتار ظالمانه نداشته باشند چرا که آنها دشمن بودند و تحت حاکمیت حکومت صدام بی دین، ولی از افراد خودی توقع نبود و تحمل آن برای ما بسیار سخت بود. لذا بچهها آنها را بعد از کتککاری به نیروهای حفاظت تحویل دادند. از جملة این فراد مسئول آسایشگاه ما بود که با بچهها رفتار ظالمانه داشت.
روز دوازدهم شهریور 1369رفتیم به فرودگاه شهر کرمانشاه. اسرای هر استانی را با هواپیما به مرکز آن استان میفرستادند. ما، اسرای استانهای فارس و بوشهر نیز سوار هواپیمای نظامی شدیم. هواپیما ابتدا در فرودگاه بوشهر فرود آمد، آزادههای آن استان پیاده شدند وهواپیما دوباره حرکت کرد. کمی بعد هواپیما در فرودگاه شیراز فرود آمد. در فرودگاه شیراز پس از اجرای سرود ملی توسط یگان ویژه و خوشآمدگویی مسئولان استان، آزادههای شهر شیراز به شهر خود و آزادگان دیگر شهرها هم به شهر محل سکونت خود انتقال یافتند. آن روز تعداد اسرای شهرستان فسا که در اردوگاه با هم بودیم و با هم آزاد شدیم چهار نفر بود. شهرستان فسا صدوچهل اسیر داشت که عدة زیادی در روزهای مختلف نزد خانوادههای خود بازگشته بودند و عدهای هم در روزهای بعد بازگشتند. در فرودگاه شیراز تعدادی از ...
ادامه دارد ....
≥ قسمت اول
≥ قسمت سوم
بیشتر بخوانید (بازگشت پرستوها)
خبرنگار: مالک دستیار