اسماعیل یکتایی لنگرودی، در بخشی از کتاب «بازداشتگاه تکریت 11» خاطرات روزهداری ماه مبارک رمضان را در دوران اسارت بازگو کرده است.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، تاریخ و فرهنگ دفاع مقدس، مملو از اتفاقها و رویدادهایی است که ثبت و ضبط تک تک آنها به زمان طولانی و اراده استوار نیازمند است. وقایع اسارت رزمندگان در بازداشتگاههای عراق، و آزار و اذیتهای دشمن، مقطع مهمی از این دوره تاریخی و با اهمیت را تشکیل میدهد. جالبتر این که بخشی از این اتفاقها در ایام ماه مبارک رمضان بوده است.
اسماعیل یکتایی لنگرودی، در کتاب «بازداشتگاه تکریت 11» و «رقص روی یک پا» بخشی از این اتفاقات و حالات را این چنین روایت کرده است: «...حس قرب به خدا در ماه رمضان ملموستر و محسوستر میشود. عبادت بچهها، سجدههای طولانی، نماز شبها، دعاها و استغاثههای نیمه شب، همه اینها آدمی را به تعجب وا میدارد. عمو حسن (حاج حسن حسینزاده) که هیچگاه دعایش ترک نمیشد و ذکر بر لب به سان مفاتیحالجنان اردوگاه بود و خوش به حال کسانی که همیشه از فیوضات و علم معنوی ایشان بهرهمند میشدند، در آسایشگاه ۶ اردوگاه تکریت ۱۱ با وی کنار هم بودیم.
شبهای جمعه دعای کمیل، صبح جمعه زیارت عاشورا، دعای ندبه و زیارتهای مختلف و در ماه رمضان درجه عرفان به نهایت اوج خود میرسید و نورانیت خود را هویدا میکرد.
نشستن در کنج آسایشگاه در شب های احیا و خواندن دعای مخصوص شب احیا از احوالات بسیار خوب و پر معنی اسارت محسوب میشد. هنگامی که تعارف عین واقعیت بود. افطاری با حداقل امکانات، نان، نمک و یک دانه خرما! و این بضاعت اندک بر سر سفره زیبای افطاری و زندگی دوران اسارت را تعریف میکرد.
سیدکاظم جعفری آزاده ۱۵ ساله یزدی که با نماز شب خو گرفته بود و وقتی که از او پرسیدم چرا اینقدر دعا می خوانی و گریه می کنی تو با این سنی که داری ممکن است چه گناهی کرده باشی این ما هستیم که باید استغاثه و گریه کنیم.
علیرضا خادم، آزاده بسیجی اهل مشهد که بارها به جهت حفظ شعائر دینی در ماه مبارک رمضان و انجام فرایض آن در مقابل شکنجه و باتوم افسران بعثی که بر پشت و سر او فرود می آمد هرگز نام خدا را فراموش نکرد و سر خم فرود نیاورد. او حس همدلی و ایثار را در بین بچه های اردوگاه تقویت میکرد و به عنوان یک اصل در مقابل خواستهای غیر اصولی دشمنان میایستاد.
راستی از حس همدلی گفتم یاد علی سوسرایی و مصطفی علی اصغرزاده افتادم که اگر روزی در حیاط اردوگاه این دو را نمیدیدم سخت غمگین میشدم و چه زیبا بود این حس زیبای دوستی و باهم بودن!
نوعدوستی در اسارت را از بصیر علیپور- کریم زحمتکش و محمدرضا حسندوست آموختم، وقتی به یاریام میآمدند تا بدن رنجورم در تلاطم امواج سخت اسارت آسیب نبیند.
شب دوم ماه مبارک رمضان سال دوم اسارتم در اردوگاه تکریت بود و ساعت ۱,۳۰ بامداد را نشان میداد که از خواب بیدار شدم. تعداد زیادی از همبندیها در کنار دیوار آسایشگاه به دور از چشم نامحرم نگهبانان بعثی مشغول خواندن نماز شب و نمازهای مستحبی بودند، با دیدن چنین صحنههایی اشک در چشمانم حلقه زد و به حال خوش آنها غبطه خوردم.
افسران خبیث عراقی وقتی این وضعیت را دیدند، دستور دادند که نماز خواندن و بیدار ماندن در شب ممنوع است. فقط به ما اجاره دادند برای صرف سحری، نیم ساعت قبل از نماز بیدار شویم, اما با این حال بچهها کماکان به برنامههای خود ادامه میدادند. از طرفی عراقیها استراحت در روز را برایمان ممنوع کردند تا ما نتوانیم شبها را بیدار بمانیم.
ولی این کار هم بیثمر بود، چرا که بچهها حلاوت و شیرینی عبادت را به سختی بیداری و بیخوابی ترجیح میدادند و گاهی اوقات برای اینکه عراقیها متوجه نشوند در حال نشسته میخوابیدیم. در این موارد تعداد زیادی از ما به جهت خوابیدن در روز بارها توسط بعثیون عراقی شدیداً تنبیه میشدند. اما ما دست از نماز شب برنداشتیم.
عراقیها برای اینکه بیشتر ما را اذیت کنند همه ما را با زبان روزه زیرآفتاب داع نگه داشته و به بهانه آمار ساعتها روی زمین مینشاندند و با گرفتن بهانههای واهی مورد ضرب و شتم قرار میدادند و در برخی مواقع در هوای داغ عراق با سرهای تیغزده در ساعات وسط روز در حیاط به صف نشانده و میگفتند با انگشتان دست خود حیاط را جارو کنید و سنگریزهها را جمع کنید، در حالیکه تابش نور خورشید به نحوی بود که به مغز سر انسان نفوذ میکرد که باعث ضعف شدید، بیحالی، تشنگی بسیار و حتی غشکردن میشد، اما با تمام مرارتها و سختیها ماه مبارک رمضان و انجام اعمال روزه را برخود واجب میدانستیم تا آنگونه باشیم که ذات اقدس باریتعالی از ما خواسته بود.
نقش بی بدیل روحانیون آزاده دراردوگاه تکریت ۱۱ و هدایت و رهبری آنان حتی دشمن بعثی را به زانو در آورده بود. حاج آقا باطنی حاج عبدالکریم مازندرانی -شیخ احمد اسماعیلی- اسلامپور و خطیبی و.... پدران معنوی اردوگاه همچون مرحوم مهندس خالدی و.... که سرود رهایی را در اسارت سر دادند.
وقت اذان مغرب هم که میشد بچهها برای اقامه نماز آماده میشدند و با سهمیه آب وضوئی که برای هر نفر نصف لیوان بود وضو میگرفتند و سپس به مناجات و دعا و نمازهای مستحبی مشغول میشدند.
بعد از نماز مغرب و عشا ظرفهای غذا را که پتو دورش پیچیده بودیم تا گرم بماند برای تقسیم بین گروهها آماده میکردیم و برادران هر گروه دور هم جمع میشدند و پس از خواندن دعای افطار و دعای سفره افطار میکردند اما چه زیبا بود در گوشه غربت با دلی شکسته روی به درگاه خدا آورده که …اللهم لک صمنا و علی رزقک افطرنا و...