زمانی که اسیر شدم یک فرزند دو ساله و یک فرزند شش ماهه داشتم. نمیدانستم یک فرزند توراهی دارم و بعد از ده سال که برگشتم برای اولین بار او را دیدم.
به گزارش روابطعمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، آزاده
سرافراز «هرمز کمالی» از پرسنل کادر لشکر 92 زرهی، سال 54 به استخدام ارتش درآمد و سال 59 در حملهی عراق و اخلالگری بنیصدر برای اداره جبهه، طی محاصره گردان به اسارت بعثیها درآمد و تا سال 69 در اسارت دشمن بود. طی گفتگویی صمیمی با این آزاده سرافراز سوالاتی پرسیده شد که پاسخهای آن جالب توجه است:
زمانی که اسیر شدم یک فرزند دو ساله و یک فرزند شش ماهه داشتم. نمیدانستم یک فرزند توراهی هم دارم و بعد از ده سال که برگشتم برای اولین بار او را دیدم.
ابتدا در کجا نگهداری میشدید؟
پس از آنکه مدتی در بصره نگهداری شدیم ما را به سمت مرز ایران(شلمچه) بردند. یکی از بچهها که عربی میدانست گفت بچهها فاتحه خود را بخوانید قرار است ما را اینجا بکشند. زمانی که ما را از اتوبوس پیاده کردند سرهنگی آمد و حسابی آنها را مواخذه کرد. گفت اینها را برگردانید. ایران از ما اسیر گرفته، ما نمیتوانیم اسیران ایرانی را بکشیم. بیشترین بازه زمانی را در اردوگاه رمادی و موصل یک بودم.
شما به تکلم عربی مسلط بودید یا زمان اسارت این مهارت را آموختید؟
عربی را در اسارت آموختم، سواد من نظام قدیم است. اما آنجا بلندگوها، روزنامهها و قرآن عربی بود و همه تا حدودی زبان عربی یاد گرفتیم. در اردوگاهها کلکسیونی از فرهنگها و گویشها داشتیم، از زبان و لهجههای بومی ایرانی گرفته تا زبانهای خارجی. ما خواه ناخواه تا حدودی با زبان اسرا آشنا میشدیم.
بعثیها خودشان برای ما قرآن آوردند اما تدریس و قرائت دست جمعی آن ممنوع بود. اسرای طلبه و بسیجیهایی که به قرآن مسلط بودند آن را به باقی اسرا تدریس میکردند. اما پس از مدتی اسامی کسانی که جلسات قرآن برگزار میکردند لو میرفت. بعثیها این نفرات را گلچین میکردند و از یک اردوگاه به اردوگاه دیگر منتقل میکردند.
خاطرهای از سید آزادگان دارید؟
من در اتاق حاجآقا ابوترابی بودم اواخر دورهای که درخدمتشان بودیم، ایشان شب در حال سجده خوابشان برده بود. یک پالتوی روسی داشتیم که زمستان به ما میدادند. آن را روی ایشان انداختم. بسیار منظم بودند هر روز صبح که از خواب بیدار میشدند پتو و لوازم خود را میگذاشتند در یک کیف و آویز میکردند. وقتی از خواب پریدند به ایشان گفتم: «حاجآقا پتوی خود را بردارید هوا سرد است.» ایشان گفتند: «یک زبان بسته روی کیف خواب است» من دیدم یک کبوتر روی کیف ایشان خوابیده است.
این کبوتر اهلی شده بود. حاجآقا خودشان با دهان آب و غذا به او میدادند.
نکته پایانی:
کسانی که متأهل بودند و اسیر شدند، آزاده نیستند. در اصل همسران اینها آزادهاند. همسر من ده سال با دو فرزند سالها بدون هیچ درآمدی خود را حفظ کردند. میتوانستند آن زندگی را رها کنند و بروند دنبال آرزوهای دیگر اما ماندند و مقاومت کردند. ما نظامی بودیم و اسیر شدیم بر حسب وظیفه دردها را تحمل کردیم و هیچ منتی نداریم اما همسران اسرا جایگاه والایی دارند که صبورانه مقاومت کردند.