در پرونده خاطرات کوتاه آزادگان، برخی از خاطرات کوتاه اما درسآموز دوران اسارت را برای مخاطبین نقل خواهیم کرد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، گنجهای
زیادی در فرهنگ دفاع مقدس هنوز ناشناخته مانده است. خاطرات معمولی آزادگان
حاوی نکات تکاندهندهای است که برای ما میتواند درسهای بزرگی باشد. در پرونده خاطرات کوتاه آزادگان، برخی از این خاطرات را برای مخاطبین نقل خواهیم کرد.
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
از اردوگاه رمادی 1 منتقلم کردند به اردوگاه
رمادی 2. در بدو ورود فرمانده اردوگاه شروع کرد به تهدیدکردن: اینجا هرگونه فعالیتی ممنوع است. هیچکس حق
ندارد بعد از ساعت 10شب بیدار باشد، نماز جماعت و برگزاری دعا ممنوع، اجتماع بیش
از دو نفر ممنوع و ...
یکی از برادران به نشانه اعتراض گفت: بهتر است خیال خودتان را راحت کنید و بگوید نفسکشیدن
هم ممنوع! فرمانده درحالیکه بسیار خشمگین شده بود به سربازان دستور داد او را از
ما جدا کنند. همین که چند سیلی به او زدند و خواستند او را ببرند، بچه ها به طرف سربازان هجوم بردند و مانع اینکار
شدند.
وقتی که شب شد، برخلاف تهدیدات فرمانده اردوگاه،
همه نماز مغرب و عشاء را به جماعت خواندند. هنوز تعقیبات نماز عشاء تمام نشده بود
که درها باز شد و صدای فریاد عراقیها که میگفتند: «بنشینید برای آمار» چندین
مرتبه تکرار شد همه درحالیکه زیر لب ذکر خدا را تکرار می کردند، در صف آمار
نشستند. سربازان به ترتیب افراد را شماره میکردند و یکی دو کابل هم بر سر و صورت
بچهها میزدند همین که خواستند چندین نفر را برای شکنجه بیرون ببرند باز هم هجوم
برده و نگذاشتند کسی را جدا کنند. آنها مانند گرگهای درنده به جان بچهها افتادند
و دیوانهوار ما را کتک میزدند ولی با مقاومت عزیزان اسیر آنها نتوانستند به هدف
خود برسند درها را بستند و گفتند فردا به حسابتان میرسیم، روز بعد همه را به
محوطهی اردوگاه آوردند، چندین سرباز با کابل و چوب ایستاده بودند به ما گفتند همه
باید روی زمین بخوابید و در خاک بغلتید، هیچکس حاضر نشد چنین کاری را انجام دهد،
چند نفری را به زور روی زمین کشیدند و با کابلهایشان شروع به زدن آنها کردن،
عزیزان با زمزمه یکدیگر را آگاه کردند که با فرستادن صلوات محوطه را ترک و داخل
زندانها برویم و تا زمانی که عراقیها دست از شکنجه برندارند و مسائل مذهبی ما
را آزاد نکردند هیچ کس از زندان خارج نشود.
همین که داخل رفتیم عراقیها آمدند سطلهای آب
را بر زمین ریختند و درها را بستند. موقع شام گفتند بیایید غذا را بگیرید. آنها این
نقشه را ریخته بودند که به بهانهی غذا گرفتن بچهها را بیرون ببرند و آنها نرفتتند. گفتیم ما غذا نمیخواهیم و اعتصاب از همین جا شروع شد. روز اول بدون آب و غذا
گذشت، روز دوم مقدار آبی که در دبههای یک کیلویی پنهان کرده بودیم را میان خودمان
تقسیم کردیم و به هر نفر یک قاشق آب داده شد.
روز سوم چند نفر بیهوش شدند که آنها را به
بیمارستان منتقل کردند و به آنها سرم وصل کردند، عزیزان همین که به هوش آمدند و
فهمیدند سرمها را از دستهایشان کشیدند و به طرف زندان آمدند آنها در بین راه
زمین خوردند اوضاع داشت خیلی وخیم میشد حرارت زیاد و گرمای سوزان منطقهی کویری
رمادیه طاقتها را به پایان رسانیده بود و دیگر کسی حرفی برای گفتن نداشت و با
حالت افتاده به ائمه اطهار توسل میکردیم و از خداوند نصرت رزمندگان را طلب میکردیم.
در همین حال فرمانده عراقی داخل اردوگاه آمد و همه را در داخل حیاط اردوگاه جمع
نمود و گفت من به شما قول میدهم که دیگر سربازان شما را اذیت نکنند، بیائید آب
بخورید. بچهها قبول نکردند و گفتند ما مسائل اساسیتری داریم، فرمانده در حالی که
تعجب کرده بود گفت شما پس از سه روز آب و نان نخوردن غیر از این دو چه میخواهید؟
چندین بار حرف خود را تکرار کرد و گفت مگر شما بشر نیستید؟ چه میخواهید؟ و در حالی
که سخن میگفت بدنش از استقامت و پایداری بچهها میلرزید. گفت اگر آب نخورید شما
را میکشیم.
ناگهان یکی از بسیجیهای 15 ساله بلند شد دکمهی پیراهنش را باز کرد و
گفت شما ما را از چیزی میترسانید که آرزوی دیرینه ما میباشد، اگر راست میگویید
ما برای کشته شدن آمادهایم.
فرماندهی اردوگاه وقتی دید با تهدید مشکلی حل نمیشود.
لحن سخن را به آرامی تغییر داد و گفت شما هر چه میخواهید ما برایتان فراهم میسازیم
درخواست شما چیست؟
تعدادی گفتند، آزادی نماز جماعت، خواندن دعا و برگزاری مراسم
مذهبی. فرماندهی اردوگاه خود را در مقابل عزم استوار رادمردانی که آوازهی آنها
را از مافوقهایش در جبهههای جنگ شنیده
بود و خلاصه در حالیکه برایش خیلی سخت بود به
ناچار با خواستههای عزیزان اسیر و جواب مثبت دادن از اردوگاه خارج شد.
سرانجام اسرا بعد از سه
روز نخوردن آب و غذا در بند و بیرون، یکدیگر را در آغوش گرفتند و پیروزی را به
یکدیگر تبریک گفتند و قبل از نماز ظهر به شکرانهی دست یافتن به نعمت عظیم نماز
جماعت و دعا نماز شکر برگزار شد.