خاطره ای از زبان آزاده سرافراز و جانباز «علیرضا شمس» از عملیات بدر و نقش آفرینی آزادگان در این عملیات غرورآفرین
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، دفاع مقدّس در تاریخ ملت ایران، از دوران تأثیر گذار و فراموش نشدنی است. یادکرد خاطرات آن دوران، علاوه بر ارج نهادن به فرهنگ فداکاری و ایثارگری، زمینهساز آشنایی نسلهای آینده با فرهنگ جهاد و دفاع از حق و تمامیّت ارضی ایران است.
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
به مناسبت سالروز عملیات بدر در ادامه خاطره ای از زبان آزاده سرافراز و جانباز «علیرضا شمس» از عملیات بدر و نقش آفرینی آزادگان در این عملیات غرورآفرین آمده است:
ما برای تکمیل عملیات خیبر به شرق دجله رفتیم. روز ۲۳ اسفندماه دستور عقب نشینی دادند. زمانی که به عملیات بدر میرفتیم من مربی ش.م.ر بودم و به لشکر آموزش میدادم. وقتی در عملیات فرماندهان شهید یا زخمی شدند فرماندهی را بنده به دست گرفتم و با بیست نفر از نیروهای با مهارت تانکها را هدف گرفتیم تا بقیه بتوانند عقب نشینی کنند. حدود هزار نفر عقب رفتند و تا غروب آن روز ما بیست نفر جلوی تانکها ایستادیم و تا آخرین تیر را به سمت آنها شلیک کردیم به گونهای که همه بچهها مجروح شده بودند.
عراقیها همه بچهها را تیرباران کردند اما سه نفر از جمله من، رضا تاجیک و حمیدرضا قادری هر کدام چند تیر خورده بودیم من نسبت به آن دو نفر سالمتر بودم. ما را گذاشتند پشت یک ماشین و بردند عقب، در همین حین رفتن ایران با توپخانه همان مسیری که ما میرفتیم را میزد.
یک توپ آمد نزدیک همین ماشین عراقیها که ما را میبردند خورد و یک ترکش آمد و به ساق پای افسری که بالای سر ما ایستاده بود اصابت کرد. ترکش که خورد آمد و روی سینهی من نشست. حمید قادری در همان حالت نیمه بیهوش اشاره کرد به سمت چفیهاش که این را بردار و ببند پای افسر عراقی، من هم چفیه را برداشتم و پای او را بستم. وقتی ما را بردند عقب و تصمیم گرفتند ما را شهید کنند این افسر نمیگذاشت.
آنها میگفتند زخمیها را نمیبریم او میگفت اینها پای من را بستهاند. در پایگاه الاماره باز خواستند ما را بکشند این افسر آمد و نگذاشت. بعدها از حمید قادری پرسیدم که چه شد که در آن حالت نیمه هوشیار گفتی پای افسر عراقی را ببندم؟ او گفت من اصلا منظورم افسر عراقی نبود و میخواستم با چفیه پای خودم را ببندی. آنجا بود که فهمیدم این یک معجزه بود، خدا میخواست ما با این عمل از دست عراقیها جان سالم در ببریم.