الماسهای درخشان هشت سال دفاع مقدس در اوج غربت و اسارت در قلب زندان های دشمن بعثی با زنده نگه داشتن مناسبت های مختلف مذهبی و ایام الله انقلاب اسلامی، دشمن بعثی را در خاک خود به سخره می کشیدند.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، الماس
های درخشان هشت سال دفاع مقدس در اوج غربت و اسارت نیز با حفظ روحیه والای
ایستادگی و ایثار در قلب زندان های دشمن بعثی ضمن حفظ روحیه انقلابی خود
با فعالیت های فرهنگی ضمن زنده نگه داشتن مناسبت های مختلف مذهبی و ایام
الله انقلاب اسلامی، دشمن بعثی را در خاک خود به سخره می کشیدند.
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
در
ادامه توجه شما را به روایتی از آزاده سرافراز «نوراحمد بجدی گزیک» جلب می کنیم:
از دو ماه قبل از سالروز پیروزی انقلاب اسلامی،
بچهها با هم قرار گذاشته بودند، سالروز پیروزی انقلاب اسلامی را در کشور دشمن و
با امکانات کم جشن بگیرند.
بعثیها حدود سه ماه قبل به هر کدام از بچهها
یک دست لباس کار تقریباً رنگی میدادند. لباسها را برای 22بهمن، آنجور که طراحی
کرده بودیم، آماده میکردیم. بچهها به کمک یکدیگر لباسها را اندازهگیری میکردند.
برای اینکه لباسها صاف باشد، هر یک از ما لباسمان را پس از اندازهگرفتن، زیر پتو
یا تشکمان پهن میکردیم و رویش میخوابیدیم تا لباسها اتو بخورد.
بچهها خمیر نانهای نپخته و دور ریختنی اتاقها
را جمعآوری می کردند. خمیرها پس از خشکشدن، پودر میشد و آماده پخت شیرینی.
یادم میآید پایانِ دهه فجر بود و روز 22 بهمن.
قبل از آمدن سربازان بعثی به داخل اردوگاه، همگیمان لباسهای نو پوشیده بودیم؛
ابتدا داخل اتاقمان با هم روبوسی کردیم و تبریک گفتیم؛ بعد از آن دسته دسته میرفتیم
سمتِ اتاقهای دیگر. درست مثلِ عید دیدنی بود. خوشحالی و شور و شعف، همه جای اردوگاه
را برداشته بود. سربازان بعثی وقتی وضع اردوگاه را این چنین دیدند، طاقت نیاوردند
و فوراً به فرمانده خود اطلاع دادند. بعد از چند دقیقه، فرمانده عراقی با تعدادی
از سربازانش سُنده به دست وارد اردوگاه شدند. وقتی حلوا، شیرینی و شربت معمولی را
دیدند با تعجب پرسیدند: شما این شیرینیها را از کجا آوردهاید؟ اصلاً در کشور ما
و در چنگ ما جشن گرفتید و شادی میکنید؟ سپس فوراً به سربازانش دستور داد هر چه
زودتر اسرا را به اتاقهای خودشان بفرستند. سوت سرباز عراقی به صدا درآمد ولی
برادران با خونسردی و بیاعتنایی به صدای سوت قدم میزدند و برنامه خود را دنبال
میکردند! فرمانده عراقی چون این وضع را دید به سربازانش دستور داد که اسرا را با
زدن سُنده و نبشی به داخل اتاقها بفرستند. با برخورد دشمن، بچهها مثلِ باروت
منفجر شدند و شعار «مرگ بر صدام» اردوگاه را به انفجار کشاند... .
در اتاقها سه شبانهروز بسته شد. فرمانده
دستور داد آب و غذا داخل اتاقها برده نشود. بعد از سه شبانهروز، درها باز شد و بچهها
با روحیهای قوی و محکمتر از قبل، آمدند بیرون.