در پرونده خاطرات کوتاه آزادگان، برخی از خاطرات کوتاه اما درسآموز دوران اسارت را برای مخاطبین نقل خواهیم کرد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، گنجهای زیادی در فرهنگ دفاع مقدس هنوز ناشناخته مانده است. خاطرات معمولی آزادگان حاوی نکات تکاندهندهای است که برای ما میتواند درسهای بزرگی باشد. در پرونده خاطرات کوتاه آزادگان، برخی از این خاطرات را برای مخاطبین نقل خواهیم کرد.
جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)
در قسمت نهم این پرونده خاطرهای از دوران اسارت آزاده سرافراز حمید تاجدوزیان در ادامه آمده است:
اسرای مفقود در اردوگاه تکریت یازده نگهداری میشدند، بچههای زیادی بودند که هر کدام به طرز دلخراشی شهید شدند به همین دلیل ما بعد از گذشت دو سال از اسارت، تصمیم گرفتیم که اسامی آنان را جمعآوری کرده و حتی نام قاتلین و نحوهی شهادت آنها را نیز ثبت کنیم و در موقع مناسب به همراه بچههایی که احیانا خیال فرار داشتند و یا حدس اینکه ممکن است روزی سر و کله صلیب سرخ و یا سازمان بینالملل پیدا شود و یا مجروحانی که از ما زودتر به ایران برگردند، از طریق آنان به ایران بفرستیم تا از وضع و روزگار ما اطلاع پیدا کنند.
این بود که شروع به جمع آوری نمودیم و با پرسش از اسرای آسایشگاهها و بندهای دیگر اردوگاه، قریب به بیست و هفت تا از مشخصات بچه ها از جمله نام و نام خانوادگی آنها، نام پدر، محل تولد، سن در زمان شهادت، نام اردوگاه، اسامی قاتلین، طرز به شهادت رسیدن، وسائل به کار گرفته شده در شهید کردن آنها، محل شهادت و تاریخ شهادت را در این لیست آوردیم و در کاغذهای زرورق سیگار آنها را بطور مخفیانه ثبت کردیم.
زیر پتو و پشت دیوارها این کار را انجام میدادیم، لازم بذکر است که بعضی از اسامی ثبت شده در لیست به دلایل دیگری به غیر از کینه مستقیم دشمن شهید شده بودند مثلاً بعضیها در اثر اسهال خونی و عدم رسیدگی به شهادت رسیده بودند و یا بعضیها از ترس و تهدید سکته کرده بودند، به هر حال لیست فوق تهیه شده بود و آماده تکثیر بود.
قسمتی از لیست تهیه شد و بنا بود در دو نسخه نگهداری شود یکی برای فرستادن به ایران و دیگری نیز برای وقتی که احیانا مقام مسئولی به اردوگاه میآمد اما تا روزی که قرار بود به ایران بیاییم از این آقایان خبری نشد. به هرحال نسخه مادر که به اندازه یک کپسول پنیسیلین پیچیده بودیم را بعد از بستهبندی و دوختن، در فاصلهی دو جدار کیسه انفرادی نگه داشتیم. من آن را بیرون آوردم و در خلوت شب به شکل درازکش پشت دیوار و در پناه پتو شروع به تکثیر یک نسخه دیگر از آن روی کاغذ زرورق نمودم اما با توجه به جو آسایشگاه و تردد بچهها و نیز وجود افراد خبرچین، نتوانستم لیست را تا آخر بنویسم و مسئله به شب بعد موکول شد اما از شانس بد، فردای همان روز که برای آمار به حیاط رفتیم یکباره گروهبان عراقی که به علی ابلیس مشهور بود و در شهادت بچهها از جمله شهید علیاکبر قاسمی نیز نقش مؤثری داشت، گفت امروز آسایشگاهها باید تفتیش شود و فقط پتوها را برای تکاندن خاک و غبار آنها به بیرون بیاورید، شاید این لطف خدا بود که ده دقیقهای فرصت پیدا کنم. وقتی که به داخل آسایشگاه رفتم با دستپاچگی و دلهره به سراغ کیسه انفرادیام رفتم و در حالیکه بچهها مشغول بیرون بردن پتوها بودند لیست شهدا را از جاساز موقت برداشتم و به فکر این بودم که خدایا حالا این لیست دو صفحهای را که فرصت بستهبندی آن را نیز نداشتم، کجا پنهان کنم؟
از این گذشته عراقیها به کمک عوامل خودشان همه جا حتی درز لباسها را بازرسی میکردند به هرحال در آن فرصت کوتاه و بهت به یاد قسمت دستشویی که در گوشه آسایشگاه بود افتادم. سراسیمه به آنجا رفتم و هر دو صفحه را در فاصله زیر کاسه دستشویی و پایه آن قرار دادم اما چه قراردادنی!
کاغذ چون از زرورق سیگار بود در زیر کاسه دستشوئی میدرخشید. نعرهی نگهبان که بچهها را به بیرون آسایشگاه هدایت میکرد نشان از آن بود که مجال سر و سامان دادن به آن وجود ندارد، کار بیرون آوردن پتوها تمام شد و ما در صف پنجتایی نشستیم.
فقط خدا میداند چه حالی داشتم، صدای تپش قلبم را خودم میشنیدم و دست و پایم سست شده بود و دلهره عجیبی سراپایم را فراگرفته بود، صحنههای شهادت بچهها در لیست به همراه نام قاتلین و نحوه به شهادت رسیدن آنها در ذهنم تداعی میشد و طبیعتا چون چند سالی از جبهه و شهادت دور مانده بودیم، کمی ترسیده بودم و با خود میگفتم خدایا اگر آن را پیدا کنند چه میشود؟ یکباره قرائت آیه مبارکه آیهالکرسی به ذهنم خطور کرد و با نذر و نیاز به درگاه خداوند متضرعانه شروع به زمزمه کردم و تنها به خدا امید بستم. با چشمان نگران از محوطه حیاط به درون آسایشگاه مینگریستم و هر لحظه منتظر اتفاق ناگواری بودم، اما گروهبان عراقی تمام آسایشگاه را تفتیش کرد و حتی قسمت دستشوئی و زیر کاسهی آن را بازبینی کرد اما متوجه وجود انعکاس نور نقرهای زرورقها نشد. آنجا بود که بار دیگر به معجزه آیهالکرسی پیبردم و خدای بزرگ را شکر گفتم.