از عمده مسائلی که در زندگی ایشان برای من بسیار درسآموز بود، صبر است. این صبر توفیقات عجیبی به آدم میدهد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، زهرا کارکوب زاده، مادر سه شهید والامقام عبدالخلیل، جلیل و منصور کارکوبزاده است که چند روز پیش به فرزندان شهیدش پیوست.
وی عمر خود را در عرصه دفاع از اسلام و انقلاب گذراند و همزمان با آغاز جنگ
تحمیلی علیه انقلاب اسلامی، فرزندانش را راهی جبهه های حق علیه باطل کرد و
در سال اول جنگ عبدالخلیل در آبادان به شهادت رسید.
جلیل فرزند دوم خانم کارکوب زاده نیز در همان سال در عملیات منطقه تپه های مدن در 18سالگی به شهادت رسید. محمدرضا و منصور نیز در سال سوم دفاع مقدس در عملیاتی به اسارت درمی
آیند که محمدرضا در سال69 به میهن بازمی گردد ولی تا امروز خبری از منصور 16
ساله خانم کرکوب زاده نیست. سالها غم دوری از فرزندان و دلتنگی فرزند 16 ساله مفقود الاثر مانع فعالیت
های انقلابی خانم کارکوب نبوده و منزل ایشان پایگاه اجتماعی جوانان
انقلابی بوده است.
در سفر مقام معظم رهبری به قم در سال 89 و حضور رهبری معظم در منزل این
خانواده شهید حضرت آقا خطاب به خانم کارکوب زاده فرمودند: «من امشب بنا
نبود قم بمانم ،فقط بخاطر شما ماندم،برای اینکه بتوانم شما را ببینم» سفر 9
روزه رهبر انقلاب با نامه این مادر شهید 10 روزه شد. روایت زندگی این مادر شهید در کتاب «خانم کارکوب» جمع آوری شده است.
به مناسبت آسمانی شدن خانم کارکوبزاده با آزاده و جانباز سرافراز محمدرضا کارکوبزاده، فرزند این بانوی والامقام و فرهیخته، گفتگویی صمیمی انجام دادیم که در ادامه آمده است:
باتوجه به اینکه شما در خانواده سه شهید و دو جانباز دارید، ریشهی این روحیه انقلابی در خانواده را از چه چیزی میبینید؟
آنطور که تصور میشود ما خانواده مذهبی نبودیم اما اهل نماز و مسجد بودیم. برادرم که دو سال از من بزرگتر بود از بچهگی علاقهی زیادی به قرآن داشت و در مسجد محل به بچههای کوچکتر قرآن میآموخت. در همان سنین همه به او آقامعلم میگفتند. معمولا همه ما در جوار مسجد بودیم و این یکی از توفیقاتی بود که خدا به ما داده بود. پدرم حاجآقا خداداد کارکوب یک انسان بسیار زحمتکش بود و ما تمام توفیقات خود را مدیون زحمات پدر و صبر مادر هستیم. ما یازده نفر در دو اتاق 15متری بودیم. این مادر با چه صبر و حوصلهای فرزندان را مدیریت میکرد.
نقش خانم کارکوب در حضور و مداومت فرزندان و همسرشان در میدان جهاد و مبارزه چه بود؟
از عمده مسائلی که در زندگی ایشان برای من بسیار درسآموز بود، صبر است. این صبر توفیقات عجیبی به آدم میدهد. مادر من برای شهادت برادرانم آمادگی نداشت، اما زمانی که خداوند فرزند ایشان را شهید خواست، با آن صبری که ایشان داشت آمادگیاش را برای پذیرش این مسئله بهدست آورد.
من پنج بار مجروح شدم، در چهار موردش به گفته خود مادرم تا مرز شهادت رفتم. هر بار که مجروح میشدم ایشان با صبوری همراهی میکرد.
پیش آمده بود که من در بیمارستان بستری بودم و هنوز کاملا بهبود نیافته بودم ولی برای رفتن به جبهه عجله داشتم و مادرم به درخواست من تلاش میکرد من را مرخص کند چون میدانست که ما آرامشمان در این است که به جبهه برگردیم. با اینکه در این شرایط شاید عمدتاً مادرها بعد از شهادت دو فرزندشان دیگر تاب دوری از فرزند را نداشته باشند اینطور هم نبود که ایشان نسبت به فرزندان خود بی عاطفه باشد اما شرایط ایجاب میکرد که برای نجات شهرها و مرزهای خود از همه چیز خود بگذریم. شما در نظر بگیرید آن زن زمانی که خبر مفقودی من و برادرم منصور را دریافت میکند چه حالی میشود. اما از پای نمینشیند و با اینکه پدرم نیز در جبهه است به تنهایی به تمام مراکز و سازمانها حتی صلیب سرخ رجوع میکند تا اینکه بعد از سه ماه نامهای از من به دستش میرسد و متوجه میشود که زندهام اما هنوز در تب و تاب یافتن منصور میماند و این زن در این مدت هر اسیر جدیدی آزاد میشود، در هر شهری که باشد ،میرود و سراغ منصور را میگیرد. همواره این صبوری مادر، همراه با تلاش و عشق برای خانوادهاش بود.