احوال بچهها را میپرسید، آمد نزدیک من و گفت: «آقاجون تو چطوری؟ بهتری؟ مشکلت چیه؟» تکیه کلامش آقاجون بود.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، آزاده
سرافراز محمد دادگر، در سن ۲۴سالگی و در عملیات فتحالمبین به اسارت نیروهای رژیم بعث درآمده و بعد از تحمل 3 سال اسارت به وطن بازگشت. دادگر در گفتگویی کوتاه، صمیمی و متفاوت، بخشی از خاطرات زمان اسارت خود را برای ما نقل کرد که در ادامه آمده است:
در دوران اسارت زمان را چگونه تقسیم میکردید و بیشتر وقتتان صرف چه موضوعی میشد؟
ابتدا مطالعهی قرآن بود، در دوران اسارت چهار جزء را حفظ شدم. مدتی بعد صلیب سرخ کتابهای درسی انگلیسی را آورد. ما به کمک اساتید و دوستانی که در اسارت داشتیم آن را نیز میآموختیم. این کارها بخش زیادی از زمان ما را میگرفت.
خاطرهای از مرحوم حاجآقا ابوترابی نقل کنید.
در اردوگاه الانبار به دلیل ترکشهایی که خورده بودم، وضع جسمی خوبی نداشتم. اتاقی بود که به عنوان بیمارستان از آن استفاده میشد. من مدتی آنجا بودم. یک روز دیدم فردی آمد که بسیار مهربان بود. احوال بچهها را میپرسید، آمد نزدیک من و گفت: «آقاجون تو چطوری؟ بهتری؟ مشکلت چیه؟» تکیه کلامش آقاجون بود. هر کلامش یک آقاجون داشت. دوری زد و از همهی بچهها احوالپرسی کرد. بعد از صحبت بچهها فهمیدم که ایشان حاجآقا ابوترابی است.
سه چهار ماه در اردوگاه با هم بودیم اما قبل از اینکه ما را جابهجا کنند، ایشان را به همراه تعدادی از اسرا به موصل بردند که بچهها به این موضوع اعتراض کردند و درگیریهایی هم اتفاق افتاد. مدتی بعد بسیجیها و ارتشیها را از هم جدا کردند. ما بسیجیها را به اردوگاه موصل بردند، همان اردوگاهی که حاجآقا ابوترابی در آن حضور داشت.
به جز ما تعدادی هم خانواده عرب خوزستان و اهواز بودند که با زن و بچه در مرز اسیر شده بودند و در همان اردوگاه حضور داشتند. اینها به نسبت رزمندهها آزادی بیشتری داشتند و در محیط اردوگاه رفت و آمد میکردند و چند رادیو داشتند. یکی از رادیوها را دادند به ما و از طریق آن از اخبار ایران مستقیما مطلع میشدیم. بچهها آمدند رادیو را به ابعاد کوچکتری تبدیل کردند که به راحتی قابل مشاهده نباشد و جاسازی کردند.