وقتی از مرز جمهوری اسلامی رد شدیم و وارد مرز عراق شدیم فردی که به قول خودش مسئول امنیت اتوبوس بود به سراغ من آمد و خودش را معرفی کرد. اسمش احمد و لقبش ابوشهاب بود.
به گزارش روابطعمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، به مناسبت نزدیک شدن اربعین حسینی، آزاده سرافراز علی علیدوست قزوینی خاطره ای از زیارت کربلا را ارسال کرد، این آزاده امام حسینی(ع) در تاریخ ۲ مهرماه ۵۹ در منطقه قصرشیرین اسیر شد و درتاریخ ۲۶ مرداد ۶۹ به میهن بازگشت. در ادامه خاطره آمده است:
سال ۷۹ توفیق نصیبمان شد تا با کاروانی از خانواده های معظم شهدا به زیارت عتبات عالیات عراق مشرف شویم. وقتی از مرز جمهوری اسلامی رد شدیم و وارد مرز عراق شدیم فردی که به قول خودش مسئول امنیت اتوبوس بود به سراغ من آمد و خودش را معرفی کرد. اسمش احمد و لقبش ابوشهاب بود.
وقتی کارهای گمرکی تمام شد و سوار اتوبوس شدیم گفت: «صندلی های ردیف اول جای مامورین عراقی است و زوار از ردیف دوم بنشینند.» وقتی راه افتادیم پرسید: «عربی بلدی؟» گفتم: «تقریبا حالی میشوم!» گفت: «مطالبی را که میگویم برای زوار ترجمه کن.»
سپس گفت: از طرف سید الرئیس به این جماعت خوش آمد بگو
بعد از خوش آمد گوئی گفت: به این جماعت بگو
۱- بلند گریه کردن ممنوع
۲- سینه زدن ممنوع
۳- سینه خیز رفتن در ورودی های حرم ها ممنوع
و چند چیز دیگر نیز شمرد که من یادم رفته است.
من قطعنامه ابوشهاب را برای زائرین ترجمه کردم و رفتیم. ابوشهاب شیعه بود و رابطه اش با زائرین خوب بود. رفتار خوبی داشت و تلاش می کرد رضایت زائرین را بدست بیاورد و البته که سفارش هم شده بود.
خلاصه گذشت... ما رفتیم ابتدا به کاظمین و سامرا و بعد نجف اشرف و در آخر به کربلا رسیدیم.
در طول سفر ابو شهاب خندان بود تا این که در کربلا نماز مغرب و عشاء را در حرم سید الشهدا (علیه السلام) خواندیم و سپس به صورت کاروانی به تل زینبیه رفتیم. وقتی وارد تل زینبیه شدیم کاروانی را دیدیم که قبل از ما وارد تل شده بودند و دم گرفته بودند.
"امان از دل زینب
چه خون شد دل زینب"
می خواندند و آرام به سینه می زدند و ما نیز بی اراده با این کاروان همراهی کردیم و به سینه هایمان زدیم به مدت یکی دو دقیقه و بعد گوشه ای جمع شدیم و توسلی پیدا کردیم و برگشتیم حرم مطهر امام.
من دیدم ابوشهاب عصبانی است و چهره اش تغییر کرده و عین برج زهرمار شده!
گفتم «ها ابوشهاب اشبیک؟» (چت شده؟ چرا عصبانی هستی؟)
گفت «مگر ندیدی چه شد؟» پرسیدم چه شد؟ گفت «داخل تل زینبیه زوار با آن کاروان همراهی کردند و سینه زدند. مگر روز اول اعلام نکردم که سینه زنی ممنوع است؟»
من باتعجب گفتم «همین؟ زدند که زدند حالا مگر چه شده؟»
گفت شما از ایران آمدید و از اوضاع عراق خبر ندارید (او خبر نداشت که من ده سال نان و نمکشان را خورده ام)
سپس گفت خاطره ای را برایت نقل می کنم تا بدانی عراق چه خبر است.
گفت: چند سال پیش روز اربعین هیاتی در کوفه دسته راه می اندازند تا سینه زنان از کوفه بروند نجف و حرم امیر المومنین علیه السلام (توجه فرمائید از کوفه به نجف نه کربلا) و در وسط نجف و کوفه مامورین امنیتی (بعثی) محاصره شان می کنند و همه را دستگیر می کنند و کسی از آن مهلکه جان سالم به در نمی برد و همه آن هیات کشته و یا دستگیر می شوند. سپس گفت: شماها از ایران می آئید اینجا سینه می زنید و می روید و جوانان عراقی سینه زدن شما را می بینند و می خواهند سینه بزنند و نتیجه اش می شود آن هیاتی که میخواست از کوفه به نجف برود.
حالا رفقا این خاطره را گفتم تا بگویم اگر امسال به خاطر ویروس منحوس کرونا محروم هستیم از زیارت ارباب بی کفنمان و نمی توانیم از آن همه صفا و معنویت بهره مند شویم، امید است که به خاطر همین حزن و اندوه و غمی که در سینه داریم ما را نیز جزء زائران مولایمان حساب کنند و ناممان را جزء زائران اربعین بنویسند. ان شاء الله. و همانطور که صدام و حسین کامل و متوکل بنی امیه و یزید بساطشان برچیده شد ولی مصباح هدایت عالم روز به روز بر نور تلالوء اش افزوده میشود و میرود که همه سیاهی ها و تاریکی ها را محو نماید.
ان شاء الله به زودی بساط این ویروس منحوس نیز برچیده میشود و دوباره سفره اربعین گسترده میشود و باز بانک چاوش بلند میشود. هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله...