بنده دغدغهی شخصیای ندارم و به عنوان آزاده و ۳۰٪ جانباز اعصاب و روان شخصا مشکلی ندارم اما مهمترین دغدغهی من و امثال من فرزندان ما هستند.
به گزارش روابطعمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، آزاده
سرافراز ناصر عقیلی ثانی در سال ۱۳۶۵ به اسارت نیرو های بعثی درآمد و در سال ۱۳۶۹ به میهن بازگشتند.
مصاحبه ای با آزاده سرافراز ناصر عقیلی ثانی
داشتیم که سخنان وی ما را دوباره به اعماق ایثارگریهای رزمندگان
اسلام در طول هشت سال دفاع مقدس برد. متن این مصاحبه در ادامه آمده است.
مسئولیت شما در زمان جنگ چه بود؟
من به عنوان سرباز ارتش سال ۶۳ اعزام شدم خدمت سربازی و بعد از اتمام آموزشی ۱۹ماه در دزفول (فکه) خدمت میکردم.
در چه عملیاتی به اسارت درآمدید؟
اواخر ۶۴ و اوایل سال ۶۵ عراق شروع کرد به عملیات و آمد به سمت جنوب، ما نیز در تک نیروهای عراق همراه با گروهان و فرماندهان خود دستگیر شدیم.
علت اعزام شما به جبهه خدمت سربازی بود یا شخصا هم رضایت داشتید؟
بنده با شور و اشتیاق زیادی به جبهه رفتم. دو برادر دیگرم نظامی بودند و خانوادهام به هیچ عنوان اجازه نمیدادند که من راهی جبهه شوم. آنها میخواستند درسم را ادامه بدهم و میگفتند دو برادرت رفتهاند کافیست، اما من ترک تحصیل کردم و راهی سربازی شدم.
اسارت چگونه گذشت؟
اسارت بدترین ضربه روحی و روانی برایمان بود. در لحظه ای که عرصه بر ما تنگ شد و به نتیجه قطعی رسیدیم که قرار است اسیر شویم، حتی به ذهنمان رسید که خودکشی کنیم که به دست عراقیها نیفتیم. من و یک نفر دیگر در یک سنگر انفرادی بودیم، در لحظهی آخری که میخواستیم اقدام به خودکشی کنیم ناگهان با خودمان گفتیم ما تا به حال بسیاری از عراقی ها را کشتیم پس بگذاریم حتی اگر قرار است بمیریم، به دست عراقی ها باشد و در همان لحظات بودیم که عراقی ها سر رسیدند و ما را به اسارت درآوردند.
محل اسارت شما کجا بود؟
اردوگاه کمپ ۱۰ الرمادیه در استان الانبار
در کمپ ۱۰ الرمادیه تقریبا دوهزار نفر بودیم در چهار قاطع و در هر قاطع پانصد نفر جمعیت اسرا بود. من در قاطع ۳ بودم.
خاطرهای از دوران اسارت دارید؟
مأموران بعثی در بین ما دنبال نفراتی میگشتند که به لحاظ جثه قوی باشند و به جای اینکه خودشان ما را بزنند آنها را اجبار میکردند و کابل را به دستان خود بچهها میدادند. بعثیها مثل یزید زمان میگفتند بزن و اسرا مجبور میشدند همدیگر را بزنند، وگرنه هر دو را بدجور کتک میزدند. بعد از ماجرا آن شخصی که مجبور شده بود همرزمش را بزند میآمد و اظهار شرمندگی میکرد.
البته موارد بالعکس هم بود در دوران اسارت یک شخصی به نام مجید عرب داشتیم بچهی خوزستان بود نمیدانیم زمان آزادیمان کجا رفتند و چه کردند. همه بچهها قسم خورده بودند که پایمان به مرز برسد حسابش را میرسیم. علتش هم خیانتی بود که به اسرا کرده بود، مجید عرب که خود یلی بود ما حاضر بودیم بعثیها ما را با کابل بزنند ولی مجید عرب نزند. کابل را از عراقیها میگرفت و اسرا را با شدت و حرص میزد. البته عراقیها او را به نوعی خریده بودند و گماشته آنها شده بود.
از دغدغهها و مشکلاتی که دارید نکتهای هست که بفرمائید؟
بنده دغدغهی شخصیای ندارم و به عنوان آزاده و ۳۰٪ جانباز اعصاب و روان شخصا مشکلی ندارم اما مهمترین دغدغهی من و امثال من فرزندان ما هستند. با این امتیاز 30 درصد جانبازی و 5 سال اسارت، با اینکه قانون و مقرراتی هم گویا برای استخدامی بچههای آزادگان وجود دارد، اما متأسفانه دخترم الان مدرک به دست در خانه نشسته است. میخواهد درسش را برای ارشد ادامه دهد و از من میپرسد: «بابا اگر من درسم را ادامه بدهم، امیدی هست برای استخدامی؟» من هم میگویم توکل بر خدا و پاسخ دیگری ندارم. این موضوع فکر و ذهن ما را درگیر خودش کرده است.
الحمدلله هزینههای دارو برای روند درمان را بیمه تقبل میکند و مشکلی نداریم. اما به خاطر شرایط خاص جسمیای که داریم ما هرسال واکسن آنفولانزا را تهیه میکنیم اما امسال در گروههای آزادگان مطلبی خواندم مبنی براینکه برای جانبازان چنین امتیازی هست اما بصورت رسمی نمیدانم با توجه به شرایط کرونا آیا خبری برای واکسن آنفولانزای سهمیهای هست یا خیر؟
از طرفی برای بیمه پسر دانشجویم یک مشکلی که داریم این است که بین دو ترم که فاصله میافتد مثلا فصل تابستان که دیگر دانشجو نیست به او بیمه تعلق نمیگیرد و با توجه به نامهی ارتش بیمه را میزنند به همین دلیل سه ماه تابستان بیمهای ندارد و این هم معضلی است برای پسرم.