آزاده سرافراز مهندس محمد برهانی متولد سال ۱۳۴۴ می باشند، وی در صبح روز عملیات مرصاد اسیر و به مدت ۲۷ ماه در اسارت نیرو های بعثی بودند و در سال ۱۳۶۹ آزاد و به میهن بازگشتند.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، آزاده سرافراز مهندس محمد برهانی متولد سال ۱۳۴۴ می باشند، وی در صبح روز عملیات مرصاد اسیر و به مدت ۲۷ ماه در اسارت نیرو های بعثی بودند و در سال ۱۳۶۹ آزاد و به میهن بازگشتند.
مصاحبه ای با آزاده سرافراز محمد برهانی داشتیم که سخنان وی ما را دوباره به اعماق مقاومت و ایثارگری رزمندگان اسلام در طول هشت سال جنگ دفاع مقدس برده است که در ادامه به آن می پردازیم:
آقای برهانی زمانی که اسیر شدید، چه مسئولیتی در جبهه داشتید؟
زمانی که اسیر شدم جزء نیروهای ارتش و فرمانده دسته بودم.
آیا زمان اسارت با خانواده مکاتبهای داشتید؟
ببینید اسارت بر دو نوع بود، یک عده اسیر میشدند و اینها را صلیب سرخ ثبت میکرد و آنها میتوانستند مکاتباتی با خانواده خود داشته باشند، در کنار آن از حداقل استانداردهای زندگی هم برخوردار بودند؛ مثلا مسواک و ملافه داشتند.
اما یک عده از اسرا که مثل ما مفقودالاثر بودند، همین حداقلیها را هم نداشتند و بعثیها هیچ گونه تلاشی در جهت سلامتی و بهداشت آنها انجام نمیدادند و هر کسی که جراحتی داشت، شهید میشد یعنی گاهی پیش میآمد با کوچکترین زخمها، یک جوان ۲۴ سالهٔ رشید شهید میشد یا گاهی از تشنگی شهید میشد.
یادم میآید حدوداً تمام مدتی که آنجا بودم تشنه بودم. یک لیوان آب هم که به ما میرسید از ترس اینکه بخوریم و تمام شود آنقدر نگاهش میکردیم که یا سرقت میشد یا میریخت یا اتفاقی براش میافتاد.
از فعالیتهای خود در زمان اسارت خاطرهای دارید؟
از جمله کارهای فرهنگیِ ما این بود که گاهی اجازه میگرفتیم و یک مراسماتی را به مناسبتهای مختلف برگزار میکردیم.
مثلاً گروهی داشتیم که از من میخواستند متونی را بنویسم در مورد غربت، اسارت یا وطن و بعد میآمدند متن را برای بچهها تبدیل به دکلمه میکردند و بچه ها انرژی میگرفتند و خیلی هم استقبال میکردند. بعد با اندوختهای که داشتند- مثلا ده روز روزه میگرفتند و نان خود را نمیخوردند- برای این مراسم حلوا درست میکردند.
طبعاً در آن احوال بهدلیل کمبود امکانات، ابداعاتی نیز داشتهاید. لطفاً نمونههایی از آن را بگویید.
بله، بهخاطر دارم در دوران اسارت به این دلیل که ما هیچ گونه نوشتافزاری نداشتیم، من با کاغذ و جلد سیگار دفترچهای درست کرده بودم و سعی میکردم که زبان انگلیسیام را ارتقا بدهم و نکاتی را از بچههای دیگر سوال میکردم و در دفترچه مینوشتم و مطالعه میکردم. همین اندازه خدمتتان بگویم که اگر این دفترچه لو میرفت در حد مرگ من را کتک میزدند، به نوشتههای آن هم اصلا کاری نداشتند.
فقط بحثشان این بود که مثلاً چگونه به فکرتان رسیده است که اینجا بدون هیچ امکانی چنین کاری انجام دهید. البته بچههای دیگر هم همینطور بودند. اگر هرکسی یک چیزی اختراع میکرد که امورات اولیهاش را بگذراند، آنها به طرز شدیدی کتکش میزدند و میگفتند شما یک شرایطی دارید که اگر ما امکانات اولیه را در اختیارتان بگذاریم، میتوانید هلیکوپتر بسازید و از کمپ فرار کنید.
با این بهانهها تمام خلاقیت بچهها را سرکوب میکردند و اجازه نمیدادند آنها بخواهند نوآوری یا خلاقیتی داشته باشند که حداقل امورات اولیه زندگی خود را رفع و رجوع کنند.
بعد از آزادی به چه کاری مشغول شدید؟
بعد از اینکه من آزاد شدم مجدداً به ایران برگشتم، استخدامیِ نیروی انسانی هواپیمای جمهوریاسلامی را در روزنامه دیدم و شرکت کردم.
قبل از آنکه مرحوم هاشمیرفسنجانی فرم قرمز را به آزادهها دهد، در کنکور شرکت کردم و خوشبختانه قبول شدم و الان ۵۶ سال سن دارم.
بعدها به دلیل عشق و علاقهای که داشتم، پیشرفت خیلی زیادی کردم و در طول هفتاد سال گذشته از روزی که صنعت هوانوردی کلید خورده است تا به امروز در رشته شغلی من کسی نتوانسته به این پیشرفت و مدارج علمی برسد.
در هواپیمای جمهوریاسلامی حدود ۲۴۰۰ نفر ایثارگر شاغل و بازنشسته داریم که در میان آنها بنده به عنوان ایثارگر نمونه انتخاب شدهام.